مقدمه
امروز مصادف است با ایام رحلت حضرت ام البنین سلام الله علیها، سیزدهم جمادی الثانی سال 64. سه سال بعد از واقعه عاشورا روح بلند و مطهر ایشون به ملکوت اعلی پیوست. بخاطر این امروز راجع به مادر عباس صحبت کنم و یک جمله ای عرض کنم خدمت جوونها و اون اینکه اگر مادر کسی رو احترام کنند پسر خوشحال میشود و اگر به مادر کسی بی اعتنایی کنند پسر ناراحت می شود. الان شما هم اینطوری هستید. اگر به شما بگویند مادر شما رفته فلان جا و عزت و احترام به او گذاشته اند شما خوشحال می شوید. و اگر بگویند به مادر شما بی اعتنایی کرده اند خیلی ناراحت میشوید. این مادر ماست، چه برسد به کسی که مادری همچون ام البنین داشته باشد. بخاطر این جوونها امروز اگه شما مادر عباس رو احترام کنید عباس خوشحال می شود. امروز همت کنید و هرچه مایه دارید امشب بگذارید. بگید عباس ما بین مادر تو و مادر حسین فرق نمی گزاریم. برای مادر حسین فاطمیه میگیریم و مادر تو را هم تکریم می کنیم.
شان و منزلت حضرت ام البنین سلام الله علیها
در یک کتابی خواندم که 3 نفر از کربلا آمدند به مدینه و یک روز به قبرستان بقیع رفتند. در قبرستان بقیع صدها شخصیت مدفون هستند. از جمله امامان. اینها تک تک به شخصیتها سر می زدند و فاتحه می خوانند تا اینکه خسته شدند. یکدفعه رسیدند به قبر خانم و یک نفر از آنها گفت این قبر خانم ام البنین است. آنهایی که رفتند میدانند. هر کسی سراغ قبر فاطمه می ره و پیدا نمی کنه، سر مزار ام البنین سلام الله علیها می رود و حرفهای نگفته رو به ام البنین می گوید. 2 نفر از آنها می روند که سر مزار برای حضرت فاتحه بخوانند، اما یکی از آنها خسته می شود و میگوید ما نمیتوانیم سر مزار همه برویم. اینجا این همه شخصیت هست. من می روم به خانه و استراحت میکنم. اما 2 نفر دیگه به مزار ام البنین می روند. فردا صبح که از خواب بیدار میشوند می بینند نفر سوم که همراه آنها نیامد خانه نیست. میگویند شاید رفته است بیرون چیزی بخرد و بیاید. آخر خیلی معطل میشوند و می بینند آمد. اما انقدر گریه کرده که چشمانش باد کرده است. از او می پرسن چی شده؟ میگوید دیشب خواب دیدم برگشتم کربلا و رفته ام تا کنار قبر عباس زیارت کنم. ناگهان دیدم یک خادمی آمد و گفت حضرت عباس تشریف آورند و گفته اند که تو را راه ندهیم. گفت من خیلی حضرت عباس رو دوست داشتم. هر چی اصرار کردم گفتند ما مامور هستیم و حضرت فرمودند که شما رو راه ندیم. پرسیدم چرا؟ من چکار کرده ام؟ گفت این آقا مادر من رو بی اعتنایی کرده و حرمت نزاشته و از چشم من افتاده است.
ام البنین علیه السلام (باب الحوائج)
هم عباس باب الحوائج است و هم مادرش. در یک مکاشفه ای حضرت عباس را دیدند که به ایشان گله کرده اند که ما حاجت داریم و حاجت هایمان برآورده نمی شود و ایشان فرمودند متوسل شوید به مادرم ام البنین. از حضرت ام البنین کربلا بخواهید و اگر مشرف شدید بگویید من به نیابت از ام البنین آمده ام.
در یک کتابی خواندم آیت الله سید محمد روحانی که ساکن نجف بود چون موضوع باب الحوائجی حضرت ام البنین را میدانست، هر وقت حاجت داشت میگفت یک نفر رو نایب میکنم که برود و به نیابت از حضرت ام البنین کربلا را زیارت کند. می گفت شب نشده حاجتم برآورده می شد.
آیت الله سید محمود شاهرودی که یکی از مراجع عظام تقلید بود میفرمودند، من هروقت حاجت داشتم 100 تا صلوات هدیه میکردم به حضرت ام البنین و حاجتم برآورده می شد.
یک ختمی هم هست که خیلی مجرب است و این است که 4 شب جمعه به این صورت که شب جمعه اول تا سوم 3 بار سوره یاسین و شب جمعه چهارم یک بار سوره یاسین و جمعا 10 سوره یاسین از طرف حضرت عباس هدیه کنید به مادرش ام البنین.
سفره ام البنین همه خیلی مجرب است که کسی حاجت داشته باشد و برای ام البنین سفره بندازد و یا کسی رو سیر کند از طرف ام البنین
وراثت
یک جمله بگویم و این درس است. میگویند در شخصیت انسان چند عامل موثر است که یکی از آنها وراثت است. وراثت در زبان ساده این است که اولاد صفات پدر و مادرش را ارث میبرد. اولاد بازتابی از صفات پدر و مادرش است. پیغمبر میفرمودند الشقی الشقی فی بطن امه و السعید السعید فی بطن امه. امیرالمومنین در رابطه با ابن ملجم فرمودند، پدر او به مادرش نزدیکی کرد در حالی که مادر او در حال حیض بود و نطفه ابن ملجم تشکیل شد و او قاتل امیرالمومنین شد.
اثر خوراک در شخصیت انسان
پسر شیخ فضل الله نوری طناب دار رو به گردن پدرش انداخت. بعد هم میگفت کف بزنید و بالای جنازه کف می زدند. یک بار یک نفر از او پرسید چرا پسر تو انقدر ناخلف است؟ گفتم چون وقتی به دنیا آمد ما نجف بودیم و مادر او شیر نداشت و ما دایه گرفتیم و چند ماه به این شیر داد و بعدا فهمیدم این دایه ناصبی و دشمن اهل بیت بوده است و یک مدت که از او شیر خورد روی او اثر گذاشت. یعنی خوراک هم در شخصیت انسان اثر دارد.
تربیت اولاد از انتخاب همسر است
قسمتی از زیارت نامه امام حسین این است که میگوییم اشهد انک کنت نورا فی الاصلاب الشامخه، والارحام المطهره. لم تنجسک الجاهلیه بانجاسها. ولم تلبسک من مدمهمات ثیابها یعنی ما شهادت میدیم که تو یه پارچه نور بودی که توی رحم های پاکیزه قرار گرفتی. مگر هر رحمی میتواند نور حسین را حمل کند و صلب های شامخ که صلب امیرالمومنین بوده و این میشه امام حسین. بخاطر این تربیت اولاد از انتخاب همسر است.
آیت الله دستغیب یک کتابی دارند به نام مظالم. قدیمها افرادی بودند که شغل آنها مشکچی بود. مشک هاشون رو پر از آب می کردند و می فروختند. پسر آیت الله میرود سوزن میزند و مشک یکی از این مشک ها رو پر میکند. وقتی آیت الله از مسجد بیرون می آید مشک چی به او میگوید خسارت من رو بده. میرود خانه و به همسرش میگوید چکار کردی که بچه همچین کاری کرده؟ میگه خوب فکر کن دنیا بی حکمت نیست. خانومه میگوید وقتی من حامله بودم انار هوس کردم و چون پول نداشتم بخرم یک سنجاق از پیرهنم باز کردم و زدم به انار یک انار فروش. این سوزن آب انار گرفت و من خوردم. مادر هرکاری در دوران بارداری میکند روی بچه اش اثر می کند.
اثر دائم الوضو بودن و شیردهی
آیت الله العظمی بروجردی در سن چهل سالگی مرجع تقلید جهان شد. به مادرش تبریک گفتن . گفت من از او بیشتر از این توقع داشتن. چون زمانی که باردار بودم دائم الوضو بودم و از هیچ غذایی نخوردم مگر اینکه مطمئن بودم این غذا پاکیزه است و به جای لالایی در گوش او کمیل خواندم. نگاه کنید که یکی با نغمه دعا و قرآن بزرگ می شود و دیگری با نغمه موسیقی. کدام یک عاقبت به خیر تر هستند؟ بخاطر این میگویند در گوش بچه اذان بگید تا اول با صدای خدا آشنا بشه.
علم نصب شناسی و انتخاب ام البنین
وقتی فاطمه از دنیا رفت، امیرالمومنین عقیل را صدا زد. گفت عقیل تو نصب شناسی، یک زنی برای من انتخاب کن که اجدادش همه شجاع و دلیر باشند. گفت چطور؟ گفت میخواهم یک بچه ای داشته باشم که کربلا حسین رو یاری کند. عقیل گفت اینی که شما میخواهی فاطمه بنی کلاب است. از پدر به چند پشت شمرد و گفت برای اینها سرنیزه ها اسباب بازی بود. و از مادر هم به چند نسل شمرد و گفت آنها هم شجاع و دلیر بوده اند. امیرالمومنین پسندیدند و گفتند عقیل برای من برو خاستگاری. عقیل هم با پدر او مطرح کرد و او گفت دختر من یک بچه روستایی است. او چطور وارد خانه ای شود که خاندان وحی هستند و ملائکه آنجا رفت و آمد دارند؟ عقیل در جواب گفت اینها رو امیرالمومنین میدانه و من رو فرستاده. پدر گفت من با فاطمه مطرح میکنم و جواب میدم. وقتی با ام البنین مطرح کرد، ایشون برق شعف از چشمانش بلند شد و گفت میروم خانه امیرالمونین اما به عنوان کنیز. می روم به این خانواده خدمت کنم. بعد از مدتی جایگاه رفیعی در خانه امیرالمومنین پیدا کرد.
روضه
وقتی ام البنین خانه علی آمد اسم اصلی او فاطمه بود. علی هرجا صدا میزد فاطمه (به اسم خودش اورا صدا میزد) دل بچه ها می شکست. یک روز آمد خدمت امیرالمومنین و گفت علی جان من در قبیله مان یک کنیه ای دارم که من رو به این کنیه صدا میزنن. به من می گویند ام البنین. امیرالمومنین فرمودند چرا تو را به اسم صدا نزنم؟ گفت شما به من میگی فاطمه، بچه ها دلشون می شکنه و یاد مادرشون می افتند. امیر المومنین قبول کردند و ایشون رو ام البنین خطاب کردند و دیگه رو زبون ها افتاد ام البنین. اما یه روز هم تو مدینه به زنها میگفت دیگه به من ام البنین نگید. من اون موقع ام البنین بودم که چهار پسر داشتم. می اومد کنار بقیع و چهار صورت قبر میکشید و گریه میکرد. میگفت عباس شنیدم عمود آهن به سرت زدن. شنیدم دست هات رو تکه تکه کردن. اما من برای شما گریه نمی کنم. من برای اون آقایی گریه می کنم که مادر نداشت ... و صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوه