سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خادم اهل بیت - متن سخنرانی و روضه استاد حاج مهدی توکلی


این روضه واقعا جانسوزه و اگر تیکه اول روضه رو حذف کنید میتونید در محرم بخونیدش:

در باب ولادت حضرت:

جا داره امشب خدا همه اهل زمین رو به خاطر ولادت بی بی ما ببخشه. من که آقایون بیان ندارم، سواد هم ندارم، نمیدونم راجع به حضرت زینب چطوری باید صحبت کرد. اما به نظرم اگر تو یه جلسه ای همه 124 هزار پیامبر باشند، امام ها هم باشند و حضرت زینب از در وارد بشه ، همه تمام قد جلوشون بلند میشن. انقدر ایشون آبرو داره. محبوب حجت ابن الحسنه. همه شیعه افتخار میکنن به امیر المومنین اما امیر المومنین افتخار میکنه به زینب. اسمش رو گذاشته زینت پدر. یعنی یکی بیاد عبی رو زینت بده.

زن مگو مرد آفرین روزگار /  زن مگو بنت الجلال، اخت الوقار

زن مگو خاک درش مهر جبین  /  زن مگو دست خدا در آستین

همه شنیدین، ابتدای تولدش چشمهاش رو باز نکرد، همه فکر کردن چشم هاش معیوبه. بچه ای که چشمش رو تو صورت مادرش باز نکنه، تو صورت پیغمبر و امیرالمومنین باز نکنه، اما همچین که قنداقه رو دادن دست امام حسین، چشم هاش رو تو صورت امام حسین باز کرد.

فاصله اش با امام حسین یکی دوسال بود، یعنی قنداقه رو دادن دست یه بچه 2 ساله. علاقه عجیبی داشت حضرت زینب به امام حسین. همیشه حضرت زهرا از این موضوع احساس نگرانی میکرد و به پیامبر این موضوع رو میگفت. حتی یک لحظه هم زینب از امام حسین چشم بر نمیداشت. همه جا اینا با هم هستن. موقع ازدواجش هم با عبدالله شرط کرد. گفت عبدالله زنت میشم اما هر روز باید برم حسین رو ببینم. بعد هم گفت اگه برادرم یه سفری بره منم باهاش میرم. یعنی یک ساعت هم ازحسین دور نمیشم.

اما روضه من این باشد:

اولین باری که این خانم 3 روز بود برادرش رو نمیدید دروازه شام بود. تا حالا پیش نیومده بود. بی سابقه بود. هیچ وقت نشده بود زینب 3 روز برادرش رو نبینه. گرم خطبه خوندن بود. یه وقت اومدن به ابن زیاد گفتن ابن زیاد اگر زینب همینجور به خطبه ادامه بده کوفه رو میریزه به هم. کوفه تو مشت زینبه. اصلا انقلاب داره ایجاد میکنه.گفت چکار کنیم؟ یه نانجیبی گفت این خواهر تا حالا نشده 3 روز برادرش رو نبینه، سر برادرش بالای نی هست، سر رو ببرین جلو دیگه نمیتونه صحبت کنه. شما تجسم کنید، همینطور که داشت خطبه میخوند دید داره صدای قرآن میاد. اِ دید صدا چقدر آشناس. سر داره میخونه ام حسب ان اصحاب الکهف و الرقیم کانو من آیاتنا عجبا..؟؟ یه وقت زینب دید سر برادرش رو بالای نی آوردن. لحنش عوض شد اما گفتارش قطع نشد. دیگه با مردم کوفه صحبت نکرد. یه نگاه به سر کرد، گفت ای هلال یک شبه زینب. چقدر زود غروب کردی. اهل شعر و ادب میدونن، به صورت نورانی میگن هلال شب 14. اصلا هلال شب اول فسیح نیست.

استاد ما میگفت چون این سر شب قبل تو تنور خولی بود، همه سر رو خاکستر گرفته بود. فقط از یه جا نور تلالو میکرد. بعد هلال اول رو هم همه با انگشت نشون میدن و چند دقیقه بیشتر تو آسمون نیست. بعد صدا زد حسین جان شهادت تو رو پیش بینی میکردم. اینها رو مادرم بهم گفته بود. اسارت خودم رو هم پیش بینی میکردم. اما دیگه پیش بینی نکرده بودم سر تو بالای نی باشه و سر خواهرت سالم تو کجاوه باشه. راوی میگه ندیدم زینب سر رو به کجاوه بزنه، اما یه وقت دیدم خون تازه از کنار محمل جریان پیدا کرد. برای من خیلی عجیبه سری که بالای نی هست با زینب صحبت نکرد، اما زینب به صحبتش ادامه داد. گفت اگه با من حرف نمیزنی اشکال نداره. اما یه جند کلمه با این فاطمه صغیره {رقیه} صحبت کن. داره تو بغل عمه جون میده ....

وصلی الله علیکم یا اهل بیت نبوه



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 1:4 عصر روز جمعه 94 آبان 22


جلسه اول: روش اغواگری شیطان

 

دوری از شیطان کار انسان حکیم است!

آدم حکیم کسی است که دشمن خودش رو ضعیف حساب نکنه و نقاط قوت و ضعف خودش رو بشناسه. آدم زیرک هیچوقت از دشمن غافل نمیشه.

شیطان قسم خورد برای آدم و حوا که خیرخواه اونا باشه. آیه قرآن است ( قاسمهما انی لکما من الناصحین)

قسم خورد برای آدم و حوا که من خیر شما را میخوام و اون بلا رو به سرشون آورد و 200 سال آدم گریه کرد تا توبه اش قبول شد.

سپس گفت بعزتک لاغوینکم اجمعین یعنی به عزت تو قسم که گروه بسیار زیادی از اونها رو گمراه میکنم.

 

دشمنی آشکار شیطان با انسان

خداوند در مورد شیطان میفرماید عدو مبین. یعنی دشمن آشکار

بعضی ها دشمن هستند ولی دشمنی خودر را پنهان میکنن اما بعضی ها علنا با شما دشمنی دارند. سپس انسان باید برای مقابله با دشمن نقاط قوت و ضعف خود را بشناسید.

آیه دیگر در سوره مبارکه فاطر است که میفرماید:

انَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ?6? .

همانا شیطان دشمن شماست پس دشمن خود را به دوستی نگیرید. او همه احزابش را جمع میکند که شما را وارد جهنم کند.

 

درب های جهنم و بهشت

بهشت هشت درب دارد و جهنم هفت درب. آیه قرآن هم هست که لها سبعت ابواب. بهشت یک درب اضافه تر دارد. چون خدا رحمتش سبقت بگیرد. اما درب اضافه ای که بهشت دارد درب نیت است. شما اگر نیت کنید که بیاید هیات و تو ترافیک گیر کنید خدا میفرماید من ثواب این روضه رو بهش میدم. یا با موتور داری میای تصادف میکنی و میخوری زمین. و آیه قرآن هم هست که کل یعمل علی شاکله

اما یکی بخواد بره گناه کنه اما تو را تصادف کنه خداوند گناهی براش نمی نویسه. و بخاطر همین درب های بهشت از جهنم سبقت میگیره.

شما نیت میکنی نماز شب بخونی اما خواب میمونی. خداوند ثواب نماز شب رو برات مینویسه. اما یکی هم هست که ساعت رو کوک میکنه برای گناه و خواب میمونه.

و هفت عضو هم در انسان هست که اگر انسان از آنها مواظبت کند بهشتی میشود و در غیر اینصورت جهنمی:

گوش، چشم، زبان، شکم، دست و پا و فرج

 

روش اغواگری شیطان

شیطان اول سراغ شما میاد، بعد میره سراغ همسرتون، بعد سراغ فرزندتون. در مورد حضرت ابراهیم هم همینطوری بود. گفت چه معنی میده آدم پسرش رو قربانی کنه ؟ یخورده فکر کن. بعد رفت سراغ خانومش، بعد رفت سراغ اسمائیل.

زبیر هم از یاران امیر المومنین بود. تا اینکه پسرش بزرگ شد. در شورای 6 نفره هم به امیر المونین رای داد. خیلی ها رو فرزندانشون از راه به در کردن.

در سوره تحریم هم میخوانیم: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ

ای کسانی که ایمان آورده اید ، خود و خانواده خود را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگها هستند نگه دارید.

 

چهار سفارش خداوند به حضرت موسی علیه السلام:

صبغ بن نباته از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که فرمود : خداوند به موسی (علیه السلام) فرمود : ای موسی ! وصیّت مرا به چهار چیز در باره خود حفظ کن :


عن الاصبغ بن نُباته قال : قال امیر المؤمنین (علیه السّلام) : قال الله تبارک و تعالی لموسی (علیه السّلام) یا موسی احفظ وصیّتی لک باربعه أشیاء :

أوّلهنَّ ما دمت لا تری ذنوبک تغفر فلا تشتغل بعیوب غیرک ،

اوّل اینکه مادامی که گناهان خود را آمرزیده ندیدی به عیب جویی از دیگران مشغول مباش

والثّانیه ما دمت لا تری کنوزی قد نفدت فلا تغتمَّ بسبب رزقک

دوّم اینکه مادامی که خزانه های مرا پایان یافته ندیدی غم روزی مخور

والثالثه ما دمت لا تری زوال ملکی فلا ترج أحداً غیری

سوّم اینکه مادامی که پادشاهی مرا زوال یافته ندیدی به کسی جز من امیدوار نباش

والرّابع? ما دمت لا تری الشیطان میّتاً فلا تأمن مکره

چهارم اینکه مادامی که شیطان را مرده نیافتی از مکر او ایمن مباش .   

 

 

 



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 8:7 عصر روز پنج شنبه 94 آبان 21


روضه شب نهم از استاد حاج مهدی توکلی

یه واعظی هست به نام صادقی اردستانی، من کتابی از ایشون دارم که 20 تا سخنرانی ایشون رو روی کتاب پیاده کردن و در صحن حضرت معصومه سخنرانی کرده. از روز اول محرم تا روز بیستم که این سخنرانی روز نهمشونه که دلها رو با این سخنرانی آماده کنم برای روضه قمر بنی هاشم. دلهاتون رو میبرم کربلا. کنار علقمه . امشب اگر تونستید بلند بلند گریه کنید چون امام حسین بلند بلند کنار بدن عباس گریه کرد. های های کنار علقمه گریه میکرد. برای اکبر هم همینطور بود. برای اکبر تو مقتل خوندم بلند بلند امام حسین گریه میکرد و اولین باری بود که دشمن صدای گریه آقا رو میشنید. تا اون ساعت ندیدن امام بلند بلند گریه کنه. وقتی هم رسید علقمه میگن یه دست گرفته بود به عنان ذولجناح و یک دست هم به کمر گرفته بود. اما تو یه مقتلی هم خوندم آستینش رو می آورد بالا جلوی صورتش و بلند بلند گریه میکرد. وقتی وارد خیمه ها شد، زنها اومدن دورش. زنها گریه میکرد و آقا گریه می کرد. یه وقت یه نانجیبی اومد گفت حسین به زنها پناه آوردی؟ رفتی تو خیمه با زن ها نشستی.

متن کرامت حضرت عباس از صادقی اردستانی

در مسجد لر زاده به منبر رفته بودم. از مسجد اومدم بیرون و منتظر ماشین بودم که به منبر بعدی برسم. اون موقع ها هم وسیله کم بود. یوقت یک ماشین آخرین سیستم اومد جلوی من وایساد. گفت شیشه رو آورد پایین یه نگاهی به من کرد. گفت شما خادم حضرت عباس هستی؟ گفت به ما روضه خون میگفتن، ذاکر میگفتن، اما تا حالا کسی منو خادم خطاب نکرده بود. اشکم جاری شد. گفتم اگه قبول کنن. ما آرزومونه بپذیرن. گفت پس تشریف بیارین بالا. سوار شدم تا منو ببر منبر بعدی. همینکه سوار شدم دیدم کفش تو پاش نیست. جوراب هم پاش نیست و آستین هاش رو هم مثل آدم های عزادار داده بالا. بعد پشت دسته ها هم که گیر میکردیم های های گریه میکرد. یه حال خیلی خوشی داشت. با دست میزد به سینه و منم به حالش غبطه میخوردم که چه حال خوشی داره. گفت من یقین کردم این نباید مسلمون باشه. گفتم آقا اگه بهت بر نمیخوره به شما نمیخوره مسلمون باشی. گفت آره من ارمنی هستم. گفتم ولی عجب ارادت داری به حضرت عباس. گفت آره من هرچی دارم از قمر بنی هاشمه. گفت من آدم تاجری هستم. واردات و صادرات دارم و وضع مالیم خیلی خوبه. خدا یه دختری به من داد از هر دو پا فلج. همه دنیا بردم حتی اسرائیل هم بردم، اروپا هم بردم، اما دکترها نتونستن کاری انجام بدن. گفتن این مادرزاد فلجه بیخود خرجش نکن. ببرش خونتون. این درست شدنی نیست. گفت آوردمش ایران. خونه بزرگ دارم ، بهترین ماشین رو دارم. اما زندگیم سیاهه. هر شب که میومدم خونه میدیدم خانومم انقدر گریه کرده که صورتش باد کرده شده. همش اشک میریزه. گفتم من که همه دنیا این بچه رو بردم. دیگه چکار کنم تو گریه نکنی؟ گفت تو که خونه نیستی. من دارم بزرگ شدن این بچه رو میبینم. همش جلومه و نمیتونه تکون بخوره . هی هم داره بزرگ تر میشه. گفت یه روز اومدم خونه وارد شدم دیدم خانومم میوه چیده ، غذا آماده کرده، خونه رو مرتب کرده. شیرینی گذاشته. گفتم احتمالا ما امشب مهمون داریم. شاید من یادم نیست کی رو دعوت کردیم. رفتم آشپزخونه گفتم خانوم ما امشب مهمون داریم؟ گفت آره. گفتم کی مهمونه ماست؟ گفت عباس مسلمون ها امشب مهمون ماست. گفت ایرانی که بودم، من عباس رو میشناختم. تعجب کردم گفتم این چی داره میگه. گفت صبح چون من خونه خیلی گریه میکنم این زنهای همسایه اومدن گفتن ما مسلمون ها یه عباس داریم باب الحوائجه. هر وقت حاجت داریم نذرش میکنیم و سفره براش میندازیم. من الان سفرش رو انداختم تو هم پاشو بیا و دخترت رو هم بیار و متوسل شو و اگر حاجت روا شدی تو هم سفرش رو بنداز. گفت منم دختر رو بغل کردم و رفتم. آدم دلشکسته روضه خون نمیخواد آقا. و هرچی این روضه خون ها میخوندن منم اشک میریختم. از توسل به حضرت عباس که حاجت منو بده تا منم این سفره رو بندازم. انقدر گریه کردم که از هوش رفتم. بعد این مسلمون ها آب زدن به صورت من بیدار شدم. نگاه کردم به بچه دیدم هیچ شفا نگرفته. با دل شکسته بچه رو برداشتم آوردم خونه. 2 سه ساعت بعد همین خانوم که صبح اومده بود دنبال من اومد در زد. گفت نا امید نشی ها. نگی نشد. عباس ما امشب میاد بچه تو رو شفا میده. گفت حالا من میوه و شیرینی گذاشتم. غذا گذاشتم، تا وقتی اومد حسابی ازش پذیرایی کنم. گفت دخترمون وسط نشسته بود من و خانومم هم دو طرف این بچه. گفت منتظر بودیم زنگ بخوره بریم در رو باز کنیم. انقدر منتظر بودیم تا خوابمون برد. یه وقت دخترم گفت بابا عباس مسلمون ها داره میاد. گفت من دستش رو گرفتم دیدم داره می دوه. گفتم چی شد. گفت یه آقایی اومد به من گفت بلند شو وایسا. گفت من گفتم من فلج مادرزاد هستم. از بچگی تا حالا وای نستادم. گفت من بهت میگم. گفتم آخه شما کی هستی؟ گفت من عباس مسلمون ها هستم. امشب بگیم عباس جان ...

روضه امان نامه حضرت عباس

اعظم مصیبت های حضرت عباس امان نامشه. اگر بگی بزرگترین مصیبت برای حضرت عباس چیه میگن امان نامه براش آوردن. اتفاقا پیش امام حسین هم نشسته بود. یه وقت دید شمر اومده میگه خواهرزاده های من کجان؟ داشت آب میشد از خجالت. کنار امام حسین هم نشسته بود. دشمن اومده بود صداش میکرد... امام فرمود عباس جان این آدم فاسقیه اما جوابش رو بده. اومد دم در گفت بی مادر با من چکار داری؟ گفت عباس جان ناراحت نشو. برات امان نامه آوردم. اگه بیای طرف ما همه چی بهت میدیم. گفت به من امان میدین در حالی که حسین پسر فاطمه امان  نداره؟

حالا روضه رو بخونم. شب عاشورا داشت پاسداری حرم امام حسین رو میداد. دور خیمه ها میگشت و رجز میخوند. می گفت من عباسم نگران نباشید. همه خیالشون راحت بود عمو پاسداری میده و راحت خوابیدن. بگیم عباس اون چشمهایی که از ترس تو دیشب تا صبح نخوابیدن امروز راحت میخوابن و اون چشمهایی که دیشب تا صبح به خاطر پاسداری تو تا صبح خوابیدن امشب دیگه خواب نخواهند داشت. همینطور میخوند یه وقت دید یه سیاهی داره جلو میاد. گفت سیاهی جلو نیا من عباسم. وقتی اومد جلو دید خواهرش زینبه. از روی اسب اومد. دستش رو گذاشت روی سینه گفت سیدتی و مولاتی، کاری داشتید؟ چرا استراحت نمیکنید؟ چرا از خیمه اومدید بیرون. گفت عباس شنیدم برات امان نامه آوردن. حسین رو تنها نزاری ها. شب بیست و یکم رمضان یادته عباس؟ بابامون دست امام حسین رو گرفت تو دست تو گذاشت. گفت عباس یه چیزی میگم آویزه گوشت کن. تو پسر منی اما حسین پسر فاطمه است. کربلا منو جلوی فاطمه شرمنده نکنی ها..

 



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 3:44 عصر روز یکشنبه 94 آبان 10


امشب می خوایم بگیم کسی که خدا رو دوست داشته باشه همه چیش رو در راه خدا میده. نه فقط پول، نه فقط جان، همه چیش رو داد. وقتی اصغر رو گرفته بود روی دستش و دست و پا میزد، میگفت حَوَّنَ عَلیَّ یعنی برای من آسونه چون با خدا دارم معامله میکنم. من همیشه این رو تو روضه میگم که زنهای حرم خیلی بیتاب شدن،چون دیدن خونها میریزد رو صورتش. فکر میکنم داشت اونها رو دلداری میداد که میگفت حَوَّنَ عَلیَّ . برای من این چیزها خیلی آسونه. انه بنظر الله . انه بعین الله.

از فردا آب رو هم به روی امام حسین ع بستند. از آب هم مضایقه کردند کوفیان، خوش داشتند حرمت مهمان کربلا. از فردا دیگه مصیبت امام حسین داغ شد. دیگه از فردا شما سیاهی های امام حسین رو دیدی باید اشک بریزی. دیگه نباید منتظر روضه بمونی، خودت باید ناله بزنی. جمعیت هم زیاده باید کمک کنن تا تو این مصیبت اشک بریزیم.

من اجازه میخوام برای اینکه دلهاتون آماده بشه این مطلب رو خدمتتون عرض کنم. این مطلب در دیوان مقبل کاشی هست. ایشان شاعر اهل بیت بود و هم عصر محتشم شاعر بزرگ اهل بیته. در مقدمش این موضوع رو آورده که میگه من آرزوی کربلا داشتم. خیلی آرزو داشتم برم کربلا رو ببینم. گفت یه سفری راه افتادم راهزن ها اومدن به ما حمله کردن و هرچی داشتیم ونداشتیم از ما گرفتن. می گفت من با لباس زیر اومدم شهر گلپایگان. خودش کاشانی بود. گفت همینکه وارد شدم و خودم رو معرفی کردم، گلپایگانیها من رو شناختن. لباس بهم دادن. نزدیک محرم هم بود. خواستم برم کاشان، گلپایگانیها نزاشتن گفتن محرم هم نزدیکه بیا حسینیه ما بخون. مداح هم نداریم . گفتم من میخوام برم کاشان. گفتن شما با توجه به اینکه میخواستی بری کربلا قول که ندادی. همینجا بمون. میگفت شبها میخوندم بعد میرفتم اونجایی که برای استراحت به من داده بودن تا صبح گریه میکردم. میگفتم که اگه نوکری بودم که ارباب به من عنایتی داشت، منو برم نمی گردوند. من حرمش رو میدیدم. بله آقا نوکر کربلا رو ندیده باشه خیلی سخته. میگن ناکام کسی نیست که ازدواج نکرده باشه. ناکام کسیه که کربلا نرفته باشه. گنبد امام حسین ندیده باشه. گفت خیلی حال عجیبی داشتم . از زن و بچه ام هم دور بودم. همش گریه میکردم. گفت شب عاشورا اومدم، خوابم برد، دیدم کربلام. خواب مهمتره آقایون. ان شاء الله یک شب خواب ببینی کربلایی. چون کربلا بخوای بری تذکره میگیریف پول میدی، پاسپورت میگری میری. اما خواب، تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. شما میتونی خواب ببینی کربلا رو؟ گفت شب عاشورا خواب دیدم تو کربلا هستم. یه غلامی جلو اومد و جلوی من رو گرفت. گفت مقبل امشب حرم غُرُقه. پیغمبر اکرم و انبیا اومده و مادرش حضرت زهرا و امشب مجلس عزا دارن. گفتم آخه من آرزوی کربلا داشتم و میخواستم یک شب عاشورا کربلا باشم. گفتن نمیشه. حرم غرقه و نمیتونی بری تو. گفتم پس یه جایی من رو بنشون که ضریح مطهر رو بتونم ببینم. گفت تو کفش داری حرم یک صندلی گذاشت و من نشستم و از دور ضریح پیدا بود. گفت دیدم صدر مجلس پیغمبر اکرم نشسته. انبیا هم اومدن نشستن و پیغمبر حالت عزا داره و آستین هاش رو زده بالا و همش به این جلویی ها میگه دیدین با حسین من چه کردن؟ پیامبران گریه میکنن. بعد دوباره میفرماید دیدین بین دو نهر آب با لب تشنه... هی تیکه میندازه و بقیه گریه میکردن. گفت منم نگاه میکرم. یه وقت فرمودن محتشم کجاست؟ گفت محتشم با این که هم عصر من بود ولی من ندیده بودمش. گفت خیلی دوست داشتم ببینمش که این کیه که یه همچین اشعاری رو برای اهل بیت گفته. گفت دیدم یه پیرمردی بلند شد و گفت یا رسول الله من اینجام. بعد دیدم خودش رو انداخت رو دست و پای پیغمبر اکرم. پیامبر فرمودند ما دلمون گرفته. برو روی منبر یخورده روضه بخون تا ما گریه کنیم. خوش بحال اونهایی که امشب دلشون هوای حسین کرده. خوش بحال اونهایی که امشب دلشون هوای کربلا کرده. میگن یکی باشه بیاد اینجا گریه کنه ما یخورده گریه کنیم و اشک بریزیم. گفت محتشم اومد پله اول بشینه، گفت نه برو بالا. من نمی دونم اون منبر چند پله داشت اما محتشم تا پله آخر برو بالا. آخه چه معنی میدهد جایی که همه انبیا نشستن، یه روضه خون برد اون بالا بنشیند؟ این آبرویی که امام حسین به نوکراش میده. گفت منم منتظر بودم ببینم چجوری شروع میکنه، چجوری ورود پیدا میکنه. معمولا مداح ها اینجوری هستن و به هم نمره میدن. گفت دیدم تا نشست گفت از آب هم مضایغه کردند کوفیان، نمرش 20 است. نه آقا؟ از آب هم مضایغه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا. بودند دیو و دد، همه سیراب و میمکید. خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا. زان تشنه گان هنوز به ایوب میرسد.. گفت به اینجا که رسید دیدم یه ملکی آمد گفت محتشم دیگه ادامه نده، مادرش از حال رفت. گفت محتشم اومد پایین. پیغمبر بلند شد اباش رو انداخت رو دوش محتشم. بهش سله داد. گفت من دلم شکست اومدم تو صحن حیاط. گریه می کردم و می رفتم. گفتم چرا منو صدا نزد؟ منم مداح هستم. منم شعر میگم. اگه من هم نوکریم امضا شده بود، منم صدا میزد. دو بیت هم من میخوندم. گفت همینجور که با دل شکسته از حرم بیرون میرفتم، یه ملکی آمد گفت مقبل مادرش میگه تو بیا برای من بخون. به به. پرده زدن. بی بی ظاهرا پشت پرده بودن با زنهای دیگر، مقبل اینطرف شروع کرد. اما چجوری شروع کرد؟ بلند مرتبه شاهی ز صدر زین به زمین افتاد، اگر غلط نکنم عرش  بر زمین افتاد، هوا ز جور مخالف چو وزیدن گردید، عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید. نه ذولجناح دیگر تاب استقامت داشت، نه شاه تشنه لبان... همینطور که میخوند یکی اومد گفت مقبل دیگه ادامه نده، مادرش طاقت نداره...

یک کلمه هم ذکر مصیبت کنم، به اون خونی که مظلومانه ریخته شد، آقایون عباس میجنگید شهید شد، قاسم میکشت، شهید شد، اکبر کشت، شهید شد. اصغر من کی به زبان آمده؟ حرمله با تیر و کمان آمده. دلها بسوزد برای بچه ای که نمی جنگید، گریه می کرد. آب میخواست، باباش اینو رو دست گرفته. همش میگه اگه به من رحم نمیکنید، به این بچه رحم کنید. فرحمو هذا الطفل، علی تران، کیف یتلذی عطشا. جوونا هنوز حرفش تمام نشده بود. یک وقت تمام محاسنش غرق خون شد. تمام لباس ها غرق خون شد. این خونها رو میگرفت مشت مشت به آسمان میپاچید. من هیچ جا ندیدم امام حسین بی تابی کنه اما به نظرم میاد اینجا بی تابی میکرد. هیچ جا هم ندیدم تسلیت بهش گفته باشن. اما هاتفی صدا زد دعوهُ یا حسین . حسین بس کن. انقدر خونش رو به آسمان نپاش ما یه دایه ای رو برای این آماده کردیم.

آخرین جملم باشه. گفت حرمله جایی هم شد دلت برای حسین بسوزه؟ گفت امیر یه جا دلم براش سوخت. گفت وقتی اصغر رو زدم دیدم چند قدم میره به سمت خیمه دوباره بر میگرده. فهمیدم حسین روش نمیشه این بچه رو به مادرش تحویل بده. آخر اومد پشت خیمه ها. با غلاف شمشیر یه قبر کوچیک کند. بچه رو گذاشت تو قبر. همینکه اومد خاک بریزه یوقت دید مادرش صدا میزنه محل المحلا... عجله نکن منم بچم رو ببینم. و صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوه

 




نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 2:39 عصر روز چهارشنبه 94 مهر 29


متن روضه شب پنجم محرم حضرت عبدالله ابن حسن از لسان حاج مهدی توکلی:

امشب بریم در خانه یتیم امام حسن ع. جوونها همت کنن یه ناله ای بزنیم برای عبدالله ابن حسن. اگر میخواین به کسی محبت کنین به بچش محبت کنین. بچش رو ببوسین. اصلا بیشتر از اینکه به خودش محبت کنین به بچش محبت کنین. حالا اگه میخواین امشب دل امام حسن و امام حسین و حضرت زینب رو به دست بیارین برای این بچه سنگ تموم بزارین. خصوصا عبدالله که اصلا باباش رو ندیده بود. عبدالله 10 سالش بود روز عاشورا. اصلا پدرش رو ندیده بود. از وقتی که چشم باز کرده بود، صورت نورانی اباعبدلله رو دیده بود. بعد هم اینا خانواده ای هستن که به ما یاد دادن جلو بچه یتیم بچت رو نبوس، بغلش نکن. یعنی محبتی که امام حسین به این بچه یتیم میکرد به بچه های خودش نمی کرد. بخاطر این علاقه ای که امام حسین به این بچه یتیم داشت به بچه های خودش نداشت. واقعا قاسم رو بیشتر از اکبر دوست داشت. من سند دارم. به قاسم میگفت من داغ تو رو نمی تونم تحمل کنم. با اینکه اول علی اکبر جونش رو فدا کرده بود. گفت آخه اکبر رو فرستادی میدون چرا من رو نمی فرستی. گفت من داغ اکبر رو میتونم تحمل کنم اما داغ تو رو نمیتونم تحمل کنم. این معلوم میشه امام یه علاقه عجیبی داشته به این یادگارهای برادرش. من در یک جمله هم حالت روانی این بچه رو بهتون میگم. خوب این باباش رو ندیده. خدا رحمت کنه شهید غلامعلی رو. میگفت عبدالله رو به زینب سپرد امام حسن. هنوز به دنیا نیومده بود. گفتش که زینب این عبدلله رو مثل بچه های خودت بزرگ کن ولی قاسم رو به امام حسین سپرد. گفت این رو مثل اکبر بزرگ کن. اینم از این و اون شنیده بود که بابات تو رو به زینب سلام الله علیها سپرده. حالا بچه های زینب چند سالشونه؟ 10 ساله و 9 ساله که دیشب روضشون رو خوندم. اینا از بچگی همبازی عبدلله ابن حسن بودن. اینا رفتن شهید شدن عبدلله دید. دید محمد رفت، عون رفت، کم کم دید داداشش قاسم رفت. دید اکبر رفت. آخرها دید اصغر هم رفت. یعنی دید بچه شیرخواره هم بارش رو بست رفت. از کل خاندان حضرت زهرا فقط همین یه بچه باقی مونده بود. اصلا با خودش گفت من با چه رویی دیگه به مدینه برگردم. این حالت روانیش اینطوری بود. منتظر کوچکترین فرصتی بود که میدان بره و جونش رو فدای عموش کنه. تو دلش میگفت من بابا ندارم یتیمم. هرکی بابا داشت رفت، زینب رفت وساطط کرد بچه هاش رو فرستاد اما من کسی رو ندارم. پس دنبال فرصت میگشت و امام حسین هم هنگام وداع فقط سفارش عبدالله رو به زینب کرد. چون از این موضوع آگاه شده بود. میگفت زینب جان داغ قاسم برای ما بسه. من کمرم شکست. عبدلله رو به تو میسپرم. یک لحظه هم ازش غافل نشو. بخاطر این زینب دست این بچه 10 ساله رو گرفته بود، هر جا میرفت با خودش می برد. تو هر خیمه ای میرفت با خودش می برد. اما فکر کنم یه جایی خود زینب هم دست و پاش رو گم کرد. وقتی اومد بالای تل زینبیه این بچه هم باهاش بود. یه وقت ببینه شمشیر دار با شمشیر میزنه. حسین رو محاصره کردن. یه عده با نیزه میزنن. یه عده با سنگ میزنن. تا دست ها رو گذاشت رو سرش عبدالله دوید به سمت حسین. همش امام صدا میزد یا اختاه احسبی. خواهرم این بچه رو نگه دار. این بچه رو نگه دار نزار بیاد. بی بی دست انداخت پیرهن این بچه رو گرفت. همش صدا میزد پدر و مادرم فدات من از این بچه جدا نمیشم. یه وقت پیرهنش پاره شد. گفت من از عموم جدا نمی شم. نامردها غریب گیر آوردین؟ تنها گیر آوردین؟ یکی اومد با شمشیر بزنه به ابی عبدالله اون دستش رو حائل کرد و دست به پوست آویزان شد. بعد خودش رو انداخت تو بغل عمو. عمو اون رو بغل کرد. همش میگفت برادر زاده کاش نمی اومدی . خیلی معذرت میخوام. از شما معذرت میخوام، از امام زمان معذرت میخوام تو بغل عمو سر از بدنش جدا شد. این خونها ریخت رو صورت ابی عبدالله. من نمیدونم وقتی تو گودال رو بدن امام حسین اسب می دواندن این بچه هنوز تو بغل امام حسین بود یا نه؟ بعید میدونم کسی او را از گودال خارج کرده باشه. اونجایی که اسب ها رو نعل تازه زدن...



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 6:5 عصر روز یکشنبه 94 مهر 26

<      1   2   3   4   5   >>   >