سفارش تبلیغ
صبا ویژن


متن روضه شب ششم محرم حضرت علی اصغر ع حاج مهدی توکلی متن روضه شب ششم محرم حضرت علی اصغر ع حاج مهدی توکلی متن روضه شب ششم - متن سخنرانی و روضه استاد حاج مهدی توکلی


امشب می خوایم بگیم کسی که خدا رو دوست داشته باشه همه چیش رو در راه خدا میده. نه فقط پول، نه فقط جان، همه چیش رو داد. وقتی اصغر رو گرفته بود روی دستش و دست و پا میزد، میگفت حَوَّنَ عَلیَّ یعنی برای من آسونه چون با خدا دارم معامله میکنم. من همیشه این رو تو روضه میگم که زنهای حرم خیلی بیتاب شدن،چون دیدن خونها میریزد رو صورتش. فکر میکنم داشت اونها رو دلداری میداد که میگفت حَوَّنَ عَلیَّ . برای من این چیزها خیلی آسونه. انه بنظر الله . انه بعین الله.

از فردا آب رو هم به روی امام حسین ع بستند. از آب هم مضایقه کردند کوفیان، خوش داشتند حرمت مهمان کربلا. از فردا دیگه مصیبت امام حسین داغ شد. دیگه از فردا شما سیاهی های امام حسین رو دیدی باید اشک بریزی. دیگه نباید منتظر روضه بمونی، خودت باید ناله بزنی. جمعیت هم زیاده باید کمک کنن تا تو این مصیبت اشک بریزیم.

من اجازه میخوام برای اینکه دلهاتون آماده بشه این مطلب رو خدمتتون عرض کنم. این مطلب در دیوان مقبل کاشی هست. ایشان شاعر اهل بیت بود و هم عصر محتشم شاعر بزرگ اهل بیته. در مقدمش این موضوع رو آورده که میگه من آرزوی کربلا داشتم. خیلی آرزو داشتم برم کربلا رو ببینم. گفت یه سفری راه افتادم راهزن ها اومدن به ما حمله کردن و هرچی داشتیم ونداشتیم از ما گرفتن. می گفت من با لباس زیر اومدم شهر گلپایگان. خودش کاشانی بود. گفت همینکه وارد شدم و خودم رو معرفی کردم، گلپایگانیها من رو شناختن. لباس بهم دادن. نزدیک محرم هم بود. خواستم برم کاشان، گلپایگانیها نزاشتن گفتن محرم هم نزدیکه بیا حسینیه ما بخون. مداح هم نداریم . گفتم من میخوام برم کاشان. گفتن شما با توجه به اینکه میخواستی بری کربلا قول که ندادی. همینجا بمون. میگفت شبها میخوندم بعد میرفتم اونجایی که برای استراحت به من داده بودن تا صبح گریه میکردم. میگفتم که اگه نوکری بودم که ارباب به من عنایتی داشت، منو برم نمی گردوند. من حرمش رو میدیدم. بله آقا نوکر کربلا رو ندیده باشه خیلی سخته. میگن ناکام کسی نیست که ازدواج نکرده باشه. ناکام کسیه که کربلا نرفته باشه. گنبد امام حسین ندیده باشه. گفت خیلی حال عجیبی داشتم . از زن و بچه ام هم دور بودم. همش گریه میکردم. گفت شب عاشورا اومدم، خوابم برد، دیدم کربلام. خواب مهمتره آقایون. ان شاء الله یک شب خواب ببینی کربلایی. چون کربلا بخوای بری تذکره میگیریف پول میدی، پاسپورت میگری میری. اما خواب، تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. شما میتونی خواب ببینی کربلا رو؟ گفت شب عاشورا خواب دیدم تو کربلا هستم. یه غلامی جلو اومد و جلوی من رو گرفت. گفت مقبل امشب حرم غُرُقه. پیغمبر اکرم و انبیا اومده و مادرش حضرت زهرا و امشب مجلس عزا دارن. گفتم آخه من آرزوی کربلا داشتم و میخواستم یک شب عاشورا کربلا باشم. گفتن نمیشه. حرم غرقه و نمیتونی بری تو. گفتم پس یه جایی من رو بنشون که ضریح مطهر رو بتونم ببینم. گفت تو کفش داری حرم یک صندلی گذاشت و من نشستم و از دور ضریح پیدا بود. گفت دیدم صدر مجلس پیغمبر اکرم نشسته. انبیا هم اومدن نشستن و پیغمبر حالت عزا داره و آستین هاش رو زده بالا و همش به این جلویی ها میگه دیدین با حسین من چه کردن؟ پیامبران گریه میکنن. بعد دوباره میفرماید دیدین بین دو نهر آب با لب تشنه... هی تیکه میندازه و بقیه گریه میکردن. گفت منم نگاه میکرم. یه وقت فرمودن محتشم کجاست؟ گفت محتشم با این که هم عصر من بود ولی من ندیده بودمش. گفت خیلی دوست داشتم ببینمش که این کیه که یه همچین اشعاری رو برای اهل بیت گفته. گفت دیدم یه پیرمردی بلند شد و گفت یا رسول الله من اینجام. بعد دیدم خودش رو انداخت رو دست و پای پیغمبر اکرم. پیامبر فرمودند ما دلمون گرفته. برو روی منبر یخورده روضه بخون تا ما گریه کنیم. خوش بحال اونهایی که امشب دلشون هوای حسین کرده. خوش بحال اونهایی که امشب دلشون هوای کربلا کرده. میگن یکی باشه بیاد اینجا گریه کنه ما یخورده گریه کنیم و اشک بریزیم. گفت محتشم اومد پله اول بشینه، گفت نه برو بالا. من نمی دونم اون منبر چند پله داشت اما محتشم تا پله آخر برو بالا. آخه چه معنی میدهد جایی که همه انبیا نشستن، یه روضه خون برد اون بالا بنشیند؟ این آبرویی که امام حسین به نوکراش میده. گفت منم منتظر بودم ببینم چجوری شروع میکنه، چجوری ورود پیدا میکنه. معمولا مداح ها اینجوری هستن و به هم نمره میدن. گفت دیدم تا نشست گفت از آب هم مضایغه کردند کوفیان، نمرش 20 است. نه آقا؟ از آب هم مضایغه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا. بودند دیو و دد، همه سیراب و میمکید. خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا. زان تشنه گان هنوز به ایوب میرسد.. گفت به اینجا که رسید دیدم یه ملکی آمد گفت محتشم دیگه ادامه نده، مادرش از حال رفت. گفت محتشم اومد پایین. پیغمبر بلند شد اباش رو انداخت رو دوش محتشم. بهش سله داد. گفت من دلم شکست اومدم تو صحن حیاط. گریه می کردم و می رفتم. گفتم چرا منو صدا نزد؟ منم مداح هستم. منم شعر میگم. اگه من هم نوکریم امضا شده بود، منم صدا میزد. دو بیت هم من میخوندم. گفت همینجور که با دل شکسته از حرم بیرون میرفتم، یه ملکی آمد گفت مقبل مادرش میگه تو بیا برای من بخون. به به. پرده زدن. بی بی ظاهرا پشت پرده بودن با زنهای دیگر، مقبل اینطرف شروع کرد. اما چجوری شروع کرد؟ بلند مرتبه شاهی ز صدر زین به زمین افتاد، اگر غلط نکنم عرش  بر زمین افتاد، هوا ز جور مخالف چو وزیدن گردید، عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید. نه ذولجناح دیگر تاب استقامت داشت، نه شاه تشنه لبان... همینطور که میخوند یکی اومد گفت مقبل دیگه ادامه نده، مادرش طاقت نداره...

یک کلمه هم ذکر مصیبت کنم، به اون خونی که مظلومانه ریخته شد، آقایون عباس میجنگید شهید شد، قاسم میکشت، شهید شد، اکبر کشت، شهید شد. اصغر من کی به زبان آمده؟ حرمله با تیر و کمان آمده. دلها بسوزد برای بچه ای که نمی جنگید، گریه می کرد. آب میخواست، باباش اینو رو دست گرفته. همش میگه اگه به من رحم نمیکنید، به این بچه رحم کنید. فرحمو هذا الطفل، علی تران، کیف یتلذی عطشا. جوونا هنوز حرفش تمام نشده بود. یک وقت تمام محاسنش غرق خون شد. تمام لباس ها غرق خون شد. این خونها رو میگرفت مشت مشت به آسمان میپاچید. من هیچ جا ندیدم امام حسین بی تابی کنه اما به نظرم میاد اینجا بی تابی میکرد. هیچ جا هم ندیدم تسلیت بهش گفته باشن. اما هاتفی صدا زد دعوهُ یا حسین . حسین بس کن. انقدر خونش رو به آسمان نپاش ما یه دایه ای رو برای این آماده کردیم.

آخرین جملم باشه. گفت حرمله جایی هم شد دلت برای حسین بسوزه؟ گفت امیر یه جا دلم براش سوخت. گفت وقتی اصغر رو زدم دیدم چند قدم میره به سمت خیمه دوباره بر میگرده. فهمیدم حسین روش نمیشه این بچه رو به مادرش تحویل بده. آخر اومد پشت خیمه ها. با غلاف شمشیر یه قبر کوچیک کند. بچه رو گذاشت تو قبر. همینکه اومد خاک بریزه یوقت دید مادرش صدا میزنه محل المحلا... عجله نکن منم بچم رو ببینم. و صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوه

 




نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 2:39 عصر روز چهارشنبه 94 مهر 29