سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خادم اهل بیت - متن سخنرانی و روضه استاد حاج مهدی توکلی


متن شعر مناجات با امام زمان، حاج حسن خلج:

کم کم دلم از این و از آن سیر می شود

با نام مهربان تو تسخیر می شود

این روز ها مدام به این فکر می کنم

درباره ی من و تو چه تقدیر می شود

هر روز پشت پنجره می ایستم و بعد

اشکی که دانه دانه سرازیر می شود

این خواب ها که همسفر هر شب من است

یک روز مو به مو همه تعبیر می شود

ابر بهارم یابن الزهرا

تا کی ببارم یابن الزهرا

ای اخرین مسافر دنیا کجایی

ای یوسف صحرایی زهرا کجایی

شاها نظر به ما کن ، لطفی بر این گدا کن

در یک قنون وترت آقا ما رو دعا کن

یابن الجسن کجایی .. یابن الحسن کجایی.. یابن الحسن کجایی

دلم هوای دیدنت کرد

یا طلعه الرشیده برگرد

ای روشنی بخش دلم تو آفتابی

کی می شود بی پرده بر دنیا بتابی

یه سر اگه شد آقا بیا به روضه ما

تا از شرار آهت اتش بگیره اینجا

همراه خود ای بی قرینه

یه شب ببر ما رو مدینه

شاید مرا یک شب کنار خود نشانی

بالای قبر مادرت روضه بخوانی

روضه از آن جوانی که شد قدش کمانی

هم شد مویش سپید هم رویش ارغوانی 



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 2:24 عصر روز سه شنبه 94 شهریور 24


کرامات ائمه  

کرامات امام حسین (ع) به ارمنه وزرتشتیان

اللّهــم صلّ علــی محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم

هموطنان ارمنی و زرتشتی مان در جای جای ایران به عشق اباعبدالله الحسین(ع) با شیعیان همنوایی می کنند و ارادت خاصی به سالار کربلا دارند. راستی چه سرّی است در وجود مطهر امام حسین(ع) که دل هر عاشقی را شیفته خود می‌کند و حتی غیر مسلمانان هم ایشان را دوست دارند. در این مجال اندک با هم همراه می‌شویم و سری به آیینهای عزاداری ارامنه و زرتشتیان در عزای امام حسین(ع) می‌زنیم و سه پرده دلنشین از علاقه و محبت غیر مسلمانان به سیدالشهدا(ع) را به تجربه می‌نشینیم.

پرده اول؛ ادای احترام کشیش به امام(ع)در محله ارمنی نشین تهران کلیسای بزرگی قرار دارد که در مسیر یکی از مساجد خیابان کریمخان واقع شده و من در رفت و آمدهای روزمره ام به ارامنه بسیاری برخورد کرده ام که هر کدام ویژگی های خاصی دارند و از آنجای که شنیده بودم ارامنه هم برای محرم برنامه‌هایی اجرا می‌کنند و در ماتم شهادت امام حسین(ع) با مسلمانان همنوا هستند، به کلیسا رفتم تا در مورد ارامنه‌ای که احیانا نذری یا مراسم خاصی برای محرم دارند پرس و جو کنم.وقتی به وارطانیان کشیش کلیسای ویلا علت ورودم را به کلیسا می‌گویم، با اشاره به اینکه محرم و عاشورا مختص مسلمانان شیعه نیست، می‌گوید: حسین(ع) متعلق به همه انسانهای آزاده و عدالت جوست. وی ادامه می‌دهد : عاشورا فرهنگ ظلم ستیزی در برابر دشمن است و حسین(ع) کشته راه انسانیت و حق است و اگر چه در آن زمان به ایشان ظلم شد، اما نهضت عاشورا نافرجام نماند و امروز از این قیام همه انسان های دربند ستم الگو می‌گیرند. وارطانیان تصریح می‌کند: عاشورا قیامی سترگ است که هرگز از دل و جان تاریخ پاک نمی‌شود و تا همیشه ماندگار خواهد ماند.وی ادامه می‌دهد: من به ساحت سومین امام شیعیان ادای احترام می‌کنم و هر سال اگر روز عاشورا مصادف با یکی از روزهای خاص کلیسا باشد، ناقوس ها به احترام ایشان به صدا در نمی‌آیند و ما هم در غم کربلا و شهادت حسین(ع) با شیعیان همنوایی می‌کنیم. وارطانیان با اشاره به نذری‌هایی که ارامنه در ایام محرم می‌دهند، خاطرنشان می‌کند: بسیاری از ارامنه تهران روزهای تاسوعا و عاشورا نذری می‌دهند و این نذری را به روح شهدای کربلا هدیه می‌کنند.
این کشیش در ادامه من را با «یانیس» یکی از ارامنه که نذری‌های بسیاری در ایام محرم میان مردم توزیع می‌کند - آشنا کرد که «یانیس» و خانواده اش ارادت خاصی به سیدالشهدا(ع) دارند. از او خداحافظی می‌کنم و راهی خانه «یانیس» می‌شوم.

* پرده دوم؛ یانیس شفای خود را امام حسین(ع) می‌گیردکوچه‌ها را یک به یک طی می‌کنم و مقابل خانه «یانیس» می‌رسم زنگ می‌زنم، زنی میانسال در را به رویم باز می‌کند و خودش را مادر «یانیس» معرفی می‌کند. این زن به همراه تنها فرزندش در این شهر زندگی می‌کند و اعضائ خانواده آن ها سال ها پیش ایران را به مقصد کانادا ترک کرده اند. وقتی از او در مورد حال و هوای محرم و عزاداری امام حسین(ع) می‌پرسم ، بی اختیار اشک هایش سرازیر می‌شود و می‌گوید: هر چه دارم پس از خدا از عنایت امام حسین(ع) است و اگر چه من مسیحی هستم، اما در قلبم ارادت ویژه‌ای به امام شما دارم. وی بدون مقدمه کتابچه زیارت عاشورای کوچکش را برمی دارد و ادامه می‌دهد: این کتابچه تمام زندگی من است و هر وقت دلتنگ می‌شوم آن را مرور می‌کنم و دلم آرام می‌شود.هنوز گفت و گوی من و آن زن ادامه دارد که «یانیس» هم از راه می‌رسد، پسری جوان که خودش را 22 ساله و دانشجوی دندانپزشکی معرفی می‌کند.از وی درباره ارادتش به سیدالشهدا(ع) می‌پرسم که می‌گوید: عشق به امام حسین(ع) در قلب من انتها ندارد وهمیشه درروحم علاقه‌ای آتشین نسبت به ایشان احساس می‌کنم.وی ادامه می‌دهد: من هرگز کرامت امام حسین(ع) را نسبت به خودم فراموش نمی‌کنم، بگذارید شرح ماجرا را بگویم. سه سال پیش به بیماری ناشناخته‌ای دچار شدم که همه پزشکان تظاهرات بیماری ام را سرطان تشخیص دادند، مدت ها در بستر بیماری بودم وهمه امیدها نسبت به بهبودم به صفر رسیده بود. یادم هست مصادف با ایام محرم باز هم در بیمارستان بستری شدم، مقابل بیمارستان تکیه‌ای بود که عزاداری امام حسین(ع) در آنجا برگزار می‌شد. یک روز همراه یکی از بیماران که نمی‌دانست من مسیحی هستم، بدون مقدمه به من گفت چرا به امام حسین(ع) متوسل نمی‌شوی و شفایت را از ایشان نمی‌خواهی؟ بیمار ما شفا گرفت.

«یانیس» ادامه می‌دهد: نمی‌دانم چرا، ولی ترجیح دادم نگویم که مسیحی ام و بی اختیار دلم شکست و با خودم گفتم امام حسین، امام مسلمانان شیعه است و مسیحی را چکار با مسلمانان؟ اما همین قدر بگویم که در این فکر و خیال ها خوابم برد. در عالم رؤیا مردی مهربان و نورانی به سراغم آمد و من را به اسمم صدا کرد. پرسیدم شما که هستید که در جوابم گفت؛ من متعلق به همه انسان ها هستم من تنها امام شیعیان نیستم. آن وقت به من اشاره کرد که برخیز. گفتم نمی‌توانم و باز تکرار کرد برخیز «یانیس» که آنچه در دل داشتی برایت مقرر شد.
این جوان مسیحی در حالی که اشک پهنه صورتش را پرکرده، تصریح می‌کند: از خواب پریدم و احساس شعفی ویژه داشتم، خودم را حرکت دادم و سبکی زیادی را حس می‌کردم. حال خوبی داشتم و واقعا به عنایت امام حسین(ع) شفا گرفته بودم.
«یانیس» ادامه می‌دهد: یک روز پس از آن ماجرا از بیمارستان مرخص شدم در حالی که هیچ اثری از بیماری در من نبود وهمه پزشکان از این اتفاق شگفت زده بودند. از آن روز تاکنون محرم‌ها عزای سیدالشهدا(ع) در این خانه برپا می‌شود و نذری می‌دهیم.

مادر «یانیس» نیز که عشق واعتقاد خاصی به امام حسین(ع) دارد، می‌گوید: هر سال شب عاشورا نذری شله زرد می‌پزم و همسایگان محله نیز به من کمک می‌کنند، نذری‌ها را میان دسته‌های عزاداری که در میدان هفت تیر تجمع می‌کنند توزیع می‌کنیم.
از «یانیس» و مادر مهربانش خداحافظی می‌کنم تا در فرصتی کوتاه به یکی از هیأت های مخصوص مسیحیان در ایام محرم سری بزنم.

*پرده سوم؛ هیات ثارا... مسیحی‌هایکی از نکته‌های جالب توجه در همنوایی ارامنه با شیعیان در عزای امام حسین(ع) تشکیل هیات ثارا... است که در آن 700 عزادار از اقلیت هاى مذهبى مسیحى و زرتشتى، زیر چادر هیأت گرد هم می‌آیند و در عزادارى سالار شهیدان به سینه‌زنى می‌پردازند.
ادموند طوفانیان یکى از مؤسسان و بانیان این تکیه می‌گوید: در سال هاى گذشته، جوانان و نوجوانان ارمنى به اتفاق دوستان مسلمانشان به هیأت هاى مذهبى مسلمانان می‌رفتند. آنان در دسته‌ها و تکایاى شیعیان سینه‌زنى می‌کردند و بسیارى از اعضاى هیأت نمی‌دانستند که جوان مسیحى کاتولیکى در کنارشان براى امام آنها سوگوارى می‌کند. اما در سال 1378 باخبر شدیم حدود چهارصد نفر از جوانان ارامنه در این مراسم شرکت می‌کنند. از همان سال بر آن شدیم هیأتى راه بیندازیم و خیل جوانان مسیحى علاقه‌مند امام حسین (ع) را گردهم آوریم.
وى در خصوص مشکلات این طرح می‌گوید: ابتدا طرح ما ابهام زیادى بین جامعه ارامنه و حتى مسلمانان به وجود آورد. پس از توجیه آنان در خصوص اهداف راه‌اندازى هیأت، تکیه ثارا... را در مرکز شهر برپا کردیم.

وى در خصوص استقبال مردم می‌افزاید: خیلى از مسلمانان پس از شنیدن این خبر خوشحال شده و براى تأسیس هیأت، تمایل نشان دادند. اما نکته جالب توجه در برگزارى مراسم عزادارى این هیأت، حضور واعظ مسلمان است. معمولاً وعاظى به این هیأت دعوت می‌شوند که به شرح فرهنگ عاشورا و اهداف انسانى امام حسین(ع) می‌پردازند.برگزارى مراسم، مانند مسلمانان است. مداح، نوحه می‌خواند و جمعیت زیادى که زیر چادر گرد هم آمده‌اند، پس از سینه‌زنى، زمانى که میدان هفتم تیر در مرکز شهر ازدحام خود را از دست داده، به شکل دسته عزادار از چادر بیرون می‌آیند. جمعى از عزاداران در بیرون چادر به انتظار ایستاده‌اند. جوان بلندقامتى که علامت را به دوش می‌کشد، بى‌قرار دست بر طاق شال ها می‌کشد.نوجوانان کتل‌ها و پرچم ها را برمی‌گیرند و چند گام پیشتر می‌ایستند. هر سال بر شمار مشتاقان امام حسین(ع) افزوده می‌شود. در این بین که جمعیت داخل چادر، سینه‌زنى و نوحه‌خوانى جمعى را آغاز کرده‌اند، با هم‌آویى تک‌خوان از چادر بیرون می‌آیند و در صفوفى منظم راهشان را در خیابان بهار شیراز، مرکز اقلیت هاى دینى، پیش می‌گیرند. زنان نیز در پى دسته روانند و سینه زنان با هیأت حرکت می‌کنند. پس از مراجعت دسته به هیأت ثارا... عزاداران نذری‌های هموطنان مسیحى‌شان را میل می‌کنند.
طوفانیان در این‌باره می‌گوید: چاى، قند، برنج، گوشت و تمامی هزینه‌هاى هیأت را مسیحیان علاقه ‌مند به امام حسین(ع) تأمین می‌کنند. از سال 1379 نام هیأت در فهرست تکایاى عزادارى تهران ثبت شده است و هر سال بر شمار عزاداران افزوده می‌شود.

منبع : مشرق



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 6:21 عصر روز چهارشنبه 94 شهریور 18


متن روضه وداع حضرت زهرا (سلام الله علیها)

امشب شب آخر فاطمه است و میخوام ببرمتون در خانه امیرالمومنین. فرض کنید از جلوی یک مسجدی یا از در یک خانه ای رد میشوی و می بینی همه دارن اشک میریزن و شیون میکنن. به خانومت میگی حتما اینا داغ جوون دیدن. میگی آخه تو نرفتی که. از کجا این حرف رو میزنی؟ میگه خوب معلومه، داغ پیر مرد اینطوری نیست. اگر یک 80ساله بود اینطوری گریه نمی کردن. حالا شما یک مادر جوانی رو تصور کن که بچه های قد و نیم قدش بیان در اطرافش بشینن. بچه های 7 ساله و 5 ساله و 2 ساله. امام حسن 7 ساله بود و امام حسین 5 ساله بود. شما فکر کن اینا دور بی بی دو عالم نشستن و میگن مادر یتیمی برای ما زوده. ما رو تنها نزار. ما رو به کی می سپری. جیگر مادر میسوزه. خانوم ها صدای من رو میشنون. الان شما فکر کن یک مادر مریض رو پاش رو کردی رو به قبله و بچه هاش دارن التماس میکنن ما رو تنها نزار. یتیمی برای ما زود است. بخاطر این فاطمه صبح روز آخر که بلند شد گفت با این بچه ها چکار کنم. آخه سخته یه مادر جون بده و بچه هاش وایسن تماشا کنن. نه بچه 20 ساله تماشا کنه، بلکه بچه 5 ساله. گفت چکار کنم اینا رو راضی کنم. روز آخر از بستر بلند شد. خیلیه مریض از بستر بلند بشه ، کار خونه بکنه، همه خوشحال بشن. امام حسن به امام حسین میگفت الحمدلله حال مادر رو به بهبودیه. بچه ها رو حمام کرد. لباس های نو تن بچه ها کرد. حاج اصغر زنجانی میگفت موهای حسین رو شونه میکرد و میگفت حسین جان خدا کنه این موها رو بهم نریزن. حیف است از آن زلف که زهرا زده شانه، سرپنجه دشمن .... موهای زینب رو شونه کرد. موهای کلثوم رو شونه کرد. مرتبشون کرد و تو کار خونه به فضه کمک کرد. نون پخت. من نمیدونم این نون ها چند روز تو خونه علی بود اما بچه ها هر موقع میخوردن میگفتن بوی فاطمه میده. بعد به حسنین گفتند برید سر مزار رسول خدا و شفای کامل مادرتون رو بخواهید. این بچه ها سراسیمه رفتن سر مزار رسول خدا. زینبین رو خونه خاله ها فرستاد و خانه خالی شد. بعد فرمود اسما بیا کمک کن میخوام خودم رو بشورم. تمام این خونها رو شست. گفت علی شب میخواد غسل بده اینها رو نبینه. علی دلشکسته است. میت رو بخوان غسل بدن اول لیف میزنن. خوب ماه ها تو مریضی بوده. بی بی اینها رو خودش انجام داد. بعد یک لباس سفید سرتاسری پوشید و گفت اسما بستر من رو ببر وسط اتاق. یک روز حاج اصغر زنجانی گفت مرسوم نیست بستر رو وسط اتاق بندازن. بعد گفت بی بی مثل اینکه چشمش از در و دیوار می ترسید. بعد یک ملحفه سفید کشید رو خودش و فرمود اسما مدتی گذشت من رو صدا کن و اگر دیدی جواب نمیدم علی رو خبر کن. اسما گفت من بعد از مدتی رفتم سراغ بی بی و ملحفه را کنار زدم و دیدم بی بی دستش رو گذاشته رو صورت شریفش. یعنی هنوز این صورت رو از علی می پوشوند. هی صدا زدم السلام علیک یا بنت رسول الله جواب نشنیدم. گفت آخر افتادم رو فاطمه و صورتش رو بوسیدم و گفتم دختر پیغمبر سلام من رو به پدرت برسون. گفت یکبار دیدم حسنین سراسیمه وارد خانه شدند. اسما مادر ما کجاست؟ گفتم خسته بوده خوابیده. گفتند نه مادر ما هیچوقت این موقع روز نمیخوابه. گفت براتون غذا درست کردم بیاید بخورید. گفتن تو تا حالا کی دیدی ما بدون مادرمون غذا خورده باشیم؟ 

تو خیال میکنی ما بچه های معمولی هستیم؟ گفت از کنار قبر پیغمبر که اومدیم هاتفی میگفت کنار برید اینها یتیم های فاطمه هستند. گفتند آمدند و خودشون رو انداختند روی بدن بی بی. اینجا ظاهرا امام حسن خودش رو انداخت رو سینه فاطمه و امام حسن صورتش رو گذاشت کف پای فاطمه. میگفتن مادر ما رو تنها نزار. گفتم برید پدرتون رو خبر کنید. علی تو مسجد بود و تازه نماز عصر رو خونده بود. یوقت این حسنین سراسیمه آمدن توی مسجد و تا چشمشون افتاد تو صورت مظلوم و نوارانی امیرالمونین زدند زیر گریه. مردم آمدند جلو و آنها گفتند مردم مادر ما از دنیا رفت. میگند علی تا این را شنید یک فریادی کشید و از هوش رفت. آب آوردن و زدن به صورت امیر المونین. علی بلند شد و به سمت خانه راه افتاد. از خانه تا مسجد راهی نبود ولی علی چند مرتبه به زمین افتاد و صدا میزد فاطمه من. تا به خانه رسید اشک میریخت و گفت السلام علیک یا بنت رسول الله. همش سلام میداد و آخر گفت فاطمه جان من اسماء نیستم. من پسر عموت علی هستم. تا گفت علی هستم چشم هاش رو باز کرد. گفت علی جان ابکلی (برای من گریه کن) ابکلل الیتامی ( برای بچه های یتیمم هم گریه کن) یوقت دید فاطمه دست رو بالا می آورد و میخواهد کاری کند اما نمی تواند. علی کمک کرد و دست هاش رو آورد بالا و این موقع اشک های روی صورت علی رو پاک کرد. فرمودن از پدرم شنیدم اشک مظلوم شفاست. یک چیزی گفت به علی که این حرف آخر من باشد. فرمود علی جان از من راضی هستی؟ آیا همسر خوبی برای تو بودم. گفت از رسول خدا شنیدم روز قیامت زنها رو تو یک موضعی قرار میدن. تا رضایت نامه شوهر نداشته باشن نمیتونن قدم از قدم بردارن...

 

 

 

 



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 11:24 عصر روز سه شنبه 94 شهریور 17


متن کامل روضه حضرت علی اکبر ع

 

درمازندران یک نفر به نام ملا عباس چاوش بود، این هر سال یک پرچم مى گرفت روى دوشش و مى رفت طرف کربلا، یک عده از مردم هم دنبال این پرچم چاوشیش مى رفتند .
مىگوید: یک سال تصمیم گرفت کربلا نرود چون یک گرفتارى برایش پیش آمده بود، سى و دو نفر از این جوانهاى اطراف ده اش ‍ آمدند و گفتند: ملاعباس بیا برویم کربلا؟ گفتمن امسال یک گرفتارى دارم که نمى توانم بیایم . اما جوانها گرفتاریش را بر طرف کردند.ملاعباس چاوش پرچم را برداشت و گفت : هرکه دارد هوس کربلا بسم الله. ملاعباس چاوش براه افتاد، جمعیتى از مردم از این ده و آن شهر جمع شدند و شهر به شهر آمدند تا رسیدند نزدیکى هاى کربلا، منزلگاه منزل کردند دورهم نشتند، سر شب یک وقت ملاعباس گفت رفقاامشب چه شبى است ؟!

گفتند: امشب شب جمعه است . گفت : رفقا آنچراغها را مى بینید؟ گفتند: آرى . گفت : آنها چراغهاى گلدسته هاى حرم امام حسین ع است یک منزل بیشتر نمانده ، مى دانم خسته و مانده وناراحتید، امّا بیایید چون شب جمعه است این منزل دیگر را هم برویم ، شب جمعه یک زیارتى از امام حسین ع بکنیم.

گفتند: باشد مى رویم. همه راه افتادند آمدند آن وقتها مسافرخانه و هتل نبود سراهایى بود، اینها با اسبها و الاغها رفتند توى سراى ، اسب هایشان را بستند طبقه پائین ، خودشان هم بارها رفتند اطاقهاى بالا منزل کردند، اثاثها را گذاشتند. ملاعباس گفت : رفقا اثاثها را رها کنید باید تا صبح نشده برویم حرم آقا امام حسین ع.

همه آمدند توى صحن امام حسینع.تا که رسیدندیک مشت جوانها آمدند دورش را گرفتند و گفتند: ملاعباس آن شبهاى جمعه اى که ما مازندران بودیم توى ده مان مى آمدیم دورت جمع مى شدیم تو یک نوحه مى خواندى . ما براى امام حسین ع سینه مى زدیم ، حالا شب جمعه آمدیم کربلا توى صحن و حرمش.

گفت : چَشم . امشب هم برایتان نوحه مى خوانم .ملاعباس مى گوید: من با خودم گفتم مى رویم توى حرم آقا امام حسین ع و زیارت مى خوانم برایشان . بعد مى رویم بالاى سر امام حسین ع این دفترچه نوحه ام را در مى آورم لایش را باز مى کنم و هر نوحه اى آمد همان نوحه را مى خوانم . گفت : آمدم بالاى سر امام حسین ع دفترچه را در آوردم لاى دفتر را باز کردم دیدم سرصفحه نوحه على اکبر ع آمد. فهمیدم این اشاره خود ابى عبداللّهعاست : گفت : نوحه على اکبر خواندم حالا شما مناسبتها را ببینید. یک مشت جوان و سفر اول و توى حرم امام حسین تو دل شب جمعه و نوحه على اکبر و یک حالى پیدا کردند. بعد صدا زد رفقا بس است برویم استراحت کنیم همه را برداشت آمد توى سرى . همه خسته ومانده افتادیم ، خوابمان برد.ملاعباس مى گوید: تا خوابم برد، در عالم خواب یکوقت دیدم یک کسى در سرى رامى زند. مى گوید: من بلند شدم آمدم ببینم کیست ؟ دیدم یک غلام سیاهى است . به من سلام کرد گفت : ملاعباس ‍ چاوش شمائید؟! گفتم : بله . گفت : آقا فرمودند به رفقا بگوئید مهیا بشوید ما مى خواهیم به دیدن شما بیائیم . گفتم . آقا کیه ؟!گفت آقا همانى است که این همه راه به عشق و علاقه او آمدى . گفتم آقا حسین ع را مى گوئى ؟! گفت : آرى.گفتم : امام حسینمى خواهد بیاید اینجا؟! گفت : آرى.گفتم : کجاست ما مىرویم براى پا بوسیش . گفت : نه آقا فرموده مى آیم .ملا عباس مى گوید: آمدم توعالم خواب رفقا را خبر کردم و همه مؤ دّب نشستیم که الان آقا مى آیند. طولى نکشید یک وقت دیدم دَرِ سرى باز شد مثل اینکه خورشید طلوع کند، همچنین نورى ظاهر شد، یکدفعه من با رفقایم آمدیم بلند شویم یکوقت دیدیم آقا اشاره کرد و فرمود: ملاعباس تو را به جان حسین بنشینید، شما خسته اید تازه رسیده اید راحت باشید. یک یک احوال ما را پرسید، یکوقت فرمود: ملاعباس ؟! گفتم : بله آقا جان . فرمود: مى دانى چرا من امشب اینجا آمدم ؟! گفتم : نه آقا جان . فرمود من سه تا کار داشتم گفتم : چیست آقا جانم ؟ فرمود: اولا بدان هر کس زائر ما باشد به دیدنش ‍ مى رویم فرمود: ملاعباس کار دوم این است که شبهاى جمعه وقتى مازندران هستى و جلسه دارید دورهم مى نشینید یک پیر مردى دَمِ در مى نشیند و کفش ها را درست مى کند سلام حسین را به او برسان .صدا زد ملاعباس کار سوّم هم این است آمدم بِهِتْ بگویم اگر دومرتبه رفقا را شب جمعه حرم آوردى . گفتم : بله آقا. یک وقت دیدم بغض راه گلویش را گرفت گفتم آقا چیزی شده ؟! فرمود: ملا عباس اگر دومرتبه رفقایت را شب جمع حرم آوردى و خواستى نوحه بخوانى دیگر نوحه على اکبر نخوان . گفتم : چرا نخوانم ، مگر بد خواندم ، غلط خواندم ؟! فرمود: نه گفتم : چرا نخوانم ؟!صدا زد: ملا عباس مگر نمى دانی شبهاى جمعه مادرم فاطمه زهرا سلام اللّه علیها کربلا مى آید.

دلها بسوزد برای آن آقایی که کمک کرد جوانش سوار اسب شد. راوی میگه تا اسب علی راه افتاد، دیدم حسین هم بی اختیار دنبالش راه افتاد. هرچی این جوون می رفت بابا هم دنبالش می رفت. یک خورده که از خیمه ها دور شد آقا یک دست به محاسن شریفش گرفت و یک دست هم به آسمان بلند کرد. همش میگفت «اللهم اشهد أنّه قد برز الیهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک و کنّا اذا اشتقنا إلى نبیّک نظرنا إلیه».

«خدایا! گواه باش! جوانى به نبرد با آنان مى‏رود که از حیث اخلاق و شمایل و گفتار، شبیه‏ترین فرد به پیامبر تو است. ما هرگاه تشنه دیدار پیامبرت مى‏شدیم، به چهره على اکبر مى‏نگریستیم».

سپس امام علیه السّلام با صداى بلند فرمود: «یا بن سعد! قطع اللّه رحمک کما قطعت رحمی و لم تحفظنى فى رسول اللّه».

«اى ابن سعد! خدا پیوند خویشاوندى‏ات را قطع کند که پیوند خویشاوندى مرا بریدى و حرمت خویشاوندى‏ام با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را زیر پا نهادى».

اما تو خیمه آروم نمیگرفت. همینطور قدم میزد. یک وقت جوانش اومد پشت خیمه ها صدا زد یعنی پدر جان دیگه عطش داره منو میکشه. «یا أبت! العطش قد قتلنى و ثقل الحدید قد أجهدنى».

«پدر! تشنگى، جانم را به لب رسانده و سنگینى اسلحه مرا به زحمت انداخته است».

یک جمله میخوام بگم. جوونها ناله بزنند. مادر به هر بهانه ای میاد جوونش رو می بوسه. مثلا یک کت و شلوار نو خریده باشه میاد میبوستش. قربون صدقش می ره. اما همیشه یه پرده ای بین پدر و جوانش وجود داره. پدر همیشه میگه ایشالا شب عروسی. همش به خودش وعده میده. چند جا امام حسین خواست علی رو ببوسه دید عمه هاش وایسادن، خواهرهاش وایسادن و نشد که علی رو تو بغل بگیره و ببوسه. اما دید الان وقت خوبیه. بعد فرمود حسین علیه السّلام در این لحظه مى‏گرید و مى‏فرماید: «وا غوثاه! أنّى لى الماء، قاتل یا بنیّ قلیلا و اصبر، فما أسرع الملتقى بجدّک محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فیسقیک بکأسه الأوفى شربة لا تظمأ بعدها أبدا».

«از کدامین سو برایت آب آورم، پسرم! اندکى نبرد کن و صبر و شکیبایى نما، لحظاتى دیگر به دیدار جدّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نایل خواهى شد و کام تو را آن گونه سیراب خواهد ساخت که پس از آن هرگز تشنه نگردى».

سپس فرمود علی جان زبانت رو در دهان من بگذار. میبینی علی جان من از تو تشنه ترم؟ برگرد. ان شاء الله جد تو تو را سیراب کنه. من فقط یک جمله میگویم. خیلی دلاورانه جنگید اما یک جا احساس کرد دیگه نمیتونه تعادلش رو حفظ کنه. میگن دست ها رو انداخت دور گردن اسب، اما چون خون علی اکبر جلوی چشم اسب رو گرفت، اسب وسط دشمن رفت. یه وقت دیدن دشمن کوچه باز کرده، شمشیر ها بالا و پایین میرن. وقطعوه با السیوف، عربا عربا. یه وقت صدا زد یا ابتاه...

ابو الفرج مى‏گوید: حمید بن مسلم ازدى گفت: من ایستاده بودم و مرّة بن منقذ کنارم قرار داشت و على بن حسین از چپ و راست بر سپاه حمله مى‏کرد و آن‏ها را پراکنده مى‏ساخت، مرّة گفت: گناه عرب به گردنم، اگر این جوان گذارش به من بیفتد، پدرش را به عزایش مى‏نشانم!

بدو گفتم: این کار را انجام نده، همان کسانى که وى را در محاصره دارند براى این کار کافى است.

وى گفت: قطعا این کار را خواهم کرد. على اکبر علیه السّلام در حالى که گروهى از سپاه را عقب مى‏راند، به سمت ما آمد، این فرد با نیزه ضربتى بر قامت استوار اکبر زد و على روى زین اسب خم شد و گردن اسب را بغل گرفت و اسب به اشتباه او را به سمت دشمن برد. آنان وى را به محاصره در آورده و بدن مبارکش را با شمشیر قطعه‏قطعه کردند «3».

قبل از جان دادن صدا زد: سلام بر تو پدر! اکنون جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مرا سیراب ساخت و امشب در انتظار تو است، حسین علیه السّلام به سمت میدان شتافت و کارزار سختى آغاز کرد تا به بالین جوانش با پیکر پاره پاره رسید و فرمود:

«قتل اللّه قوما قتلوک یا بنیّ! فما أجرأهم على اللّه و على انتهاک حرمة الرسول».

«فرزندم! خدا بکشد مردم ستمگرى که تو را کشتند، اینان چقدر بر خدا و هتک حرمت‏ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم جرى شده‏اند؟».

سپس اشک از چشمان مبارکش جارى گشت و فرمود: «على الدّنیا بعدک العفا؛ پس از تو اف بر این دنیا!» «4».

ابو مخنف و ابو الفرج از حمید بن مسلم ازدى روایت کردن که گفت: گویى زنى را مى‏بینم با فریاد یا حبیباه! یا بن اخیّاه! اى عزیزم! اى پسر برادرم! از خیمه بیرون اومده.

پرسیدم: اون زن کیه؟

گفتند: زینب دختر على بن أبی طالب علیه السّلام است. زینب از راه رسید و خود را بر بالای بدن علی اکبر رسوند و بسیار گریه میکرد. حسین پیش زینب اومد و دست او را گرفت و به خیمه برد و خودش برگشت بر بالای بدن علی و به جوانان بنى هاشم گفت: «تعالو احملوا أخاکم؛ جوانان بنی هاشم بیایید و برادرتان را به خیمه ببرید».

آنان بدن نازنین على اکبر را حمل کرده و مقابل خیمه‏اش قرار دادند «5».

 

بعضی هم نقل کرده اند: حضرت لیلا مادر علی اکبر پیش امام حسین رفت و فرمود: سیدی ابنی ابنی . یعنی حسین جان پسرم رو میخوام. امام به ایشان فرمود: به خیمه برگرد و دعا کن.

 

و در روایت دیگر آمده پس از شهادت علی اکبر ع خواهرش سکینه نزد حسین آمد و گفت: پدرم چرا انقدر غمگین هستی؟ برادرم چه شد؟ امام فرمودند: دشمنان او را کشتند. سپس سکینه فریاد زد: فنادت و اخاه! وا مهجت قلباه. یعنی ای وای برادرم ، آه میوه دلم. برادرم را کشتند و مرا بی برادر کردند. سپس امام به او فرمود: دخترم سکینه خدا رو در نظر بگیر و صبر و تحمل کن.



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 11:23 عصر روز سه شنبه 94 شهریور 17


متن سخنرانی استاد مهدی توکلی

عنوان: روش زینت کردن زشتیها توسط شیطان

شیطان زشتیها را در نظر انسان زیبا جلوه میدهد. هم نفس این کار را میکند و هم شیطان. در سوره یوسف میخوانیم که حضرت یعقوب به فرزندانش میگفتند قال بل سولت لکم انفسکم امرا یعنی شیطان آمد این کار زشت را در نظر شما زیبا کرد. اینگونه زینت داد که گفت ما میخواهیم محبت پدرمون رو جلب کنیم، به همین دلیل باید یوسف رو درون چاه بیندازیم. بعد هم وقتی او را در چاه می اندازند عذاب وجدان نمیگیرند و میگویند این حق ما بود که محبت پدر رو جلب کنیم.

سوره حجر آیه 39 شیطان میگوید رب بما اغویتنی ( در مقابل اینکه تو من رو گمراه کردی) لازینن لهم فی الارض ( من هم همه چی رو در نزد انسان زینت میدم) و لاغوینهم اجمعین ( و از این راه همشون رو هم گمراه میکنم)

کالای شیطان نه عقل پسند است و نه فطرت پسند. شما از هرکس بپرسی تجاوز به ناموس دیگران خوب است یا نه، او تایید نمیکند. یک جوانی خدمت پیامبر رسید و گفت، یا رسول الله من میخواهم با دختری زنا کنم و او راضی است و من هم راضی هستم. به کسی چه مربوط است که در کار ما به واسطه دین دخالت کند؟ حضرت او رو صداش کرد که بیاید جلو و وقتی جلو آمد او را بغل کرد. بعد با تبسم به او میگفت تو دوست داری با مادر تو زنا کنند در حالی که او خودش راضی باشد؟ گفت نه. گفت دوست داری با همسر تو زنا کنند در حالی که او خودش راضی باشد؟ گفت نه. گفت دوست داری با دختر تو زنا کنند در حالی که دختر تو راضی باشد؟ گفت نه. گفت پس باید همچین چیزی حرام باشد.یه دختری زنا میکند و مادرش میفهمد و خودکشی میکند. پدرش مریضی اعصاب میگیرد. اصلا جامعه هم دچار بار منفی میشود و متاثر میشود. پس این فقط خود دختر نیست بلکه کل جامعه است. ( مانند خفاش شب ) شما الان بفهمین یه دختر ایرانی توسط یک افغانی یا یک عراقی مورد تجاوز قرار گرفته اصلا اعصابتان خورد میشود ولو اینکه هیچ رابطه فامیلی با اون دختر نداشته باشید.

پس کالاهایی که شیطان عرضه میکند همه جامعه را گرفتار میکند و چون فطرت پسند نیست انسان دچار عذاب وجدان میشود.

ایشان در ادامه فرمودند بعد از یک سخنرانی یک جوانی پیش من آمد و بدنش مثل بید میلرزید و گریه میکرد. به من گفت من زنا کردم و حالا باید چکار کنم. من به او گفتم همینکه همچین حالی داری خدا تو را می آمرزد. من هم امیدوارم از گناهانم بتوانم در همچین حالی از خداوند طلب آمرزش و بخشش کنم و به او گفتم فکر میکنی خدا به چه کسی گفته یا عبادی الذین اسرفو علی انفسکم لا تقنطو من رحمت الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا؟ به امثال شما ها گفته است دیگر. هرکس از گناهاش لرزید و گریه کرد مورد رحمت و مغفرت خداوند قرار میگیرد. اشکال ما این است که بعضی گناهان رو کوچک میشماریم و برای آن توبه نمیکنیم. در حدیث آمده که بزرگترین گناه این است که انسان گناهی را کوچک بشمارد.

اگر سم به شما بدهند میخورید؟ کسی که میخواهد سم به شما بخوراند نمیگوید این سم است بلکه آن را درغالب یک یک کیک خامه ای به شما عرضه میکند. یک نفر به من گفت من فیلم مستهجن نگاه میکنم. گفتم چرا؟ گفت چون به من آموزش مسائل جنسی میدهد. گفتم تو زن بگیر بعد آموزش خودش ایجاد میشود. ببینید شیطان چگونه کالای سمی خود را عرضه میکند.!!! الان گوشت الاغ بفروشم و بنویسم گوشت الاغ اعلا کسی میخرد؟ نه . اما وقتی کبابش کنم و بوش همه جا بپیچد، مردم خودشان می آیند و می خرند. زن نامحرمی که شیطان عرضه میکند لذت آنی است اما مسموم است.

باید بصیرت داشت. رحم الله عمی العباس انه کان نافذ البصیره. خدا رحمت کند عموی ما عباس رو. او نگاه بصیرت باری باشت. یعنی یک نگاه میکرد در کیک سم رو میدید. خیلی هنر است که شما در جوجه کباب سم رو ببینی و بگی من آتش نمیخورم.

یک آقایی آمده بود در باغ و فقط میوه های رسیده رو جدا میکرد. صاحب باغ خیلی بهش بر خورد و گفت عجب آدم ناکسی است. فقط خوب ها رو جدا میکند. صاحب باغ به او گفت اینها حرام نیست که تو میخوری؟ گفت من برای مزه اش میخورم و نه برای حرام و حلالش. هرچی خوشمزه باشد من میخورم. آدمی که بصیرت ندارد برای مزه اش میخورد.

خدا رحمت کند میرزا اسماعیل دولابی را که میفرمودند من فکر میکردم ما سیگار میکشیم بعد فهمیدم سیگار ما را میکشد.

پیامبر فرمودند مردم 2 دسته اند: برخی نفسشون رو میخرن آزاد میشوند و برخی نفسشون رو میفروشند و هلاک میشوند. نفس رو از مال دنیا و پست و مقام میخرند و آزاد میشوند. دیدین میگن فلانی خودش رو به مقامش فروخته؟ به پولش فروخته ؟ به شهوت و شکمش فروخته آدمی نباید خودش را بفروشد، باید خودش را بخرد. مثل ارباب بی کفن ما اباعبدالله که هیچ چیز نتونست آزادگی رو ازش بگیرد. نه اسیر دنیا بود نه مال دنیا و نه زن و بچه و نه هیچ چیز دیگه ای که در این دنیا ملاقات او و خدایش را تاخیر بیندازد.

علامه محمد تقی جعفری که از فیلسوفان ایران بود، بهشون گفتن شما چکار کردید به این مقام رسیدید؟ فرمودند من یک شب تو حجره تو نجف نشسته بودیم با طلبه ها و شب از نیمه گذشته بود و پنجره حجره به گنبد حضرت امیر مشرف بود. یک طلبه ای یک عکس خانومی رو آورد که خیلی زیبا رو و نیمه عریان بود و نشان طلبه ها داد. طلبه ها نگاه کردن و گفتند عکسش قلب آدم را می گیرد، چه برسد به خودش. گفت شما میخواین یک شب با این خانوم باشین یا یک شب تا سحر تو حرم امیر المومنین باشین؟ ( در واقع یک شب میخوای پای ماهواره باشی یا پای سجاده)

یک طلبه ای گفت قربون امیرالمومنین برم، ولی از این دختر هم نمیشه گذشت. گفت اینو که گفت رگ من گرفت. گفتم علی در حوزه ها هم اندازه یک دختر فاسد رقاصه طلبه ندارد. گفت از حوزه زدم بیرون و اعصابم خورد شد. با چشم گریان رفتم حرم امیر المومنین و گفتم علی جان، من تو رو با عالم عوض نمیکنم. من یک موی تو رو به عالم نمیدم. گفت هرچی شد اونشب شد. من هرچی گرفتم اونشب گرفتم.

ابولعسود دوولی خودش قسم میخورد، میگوید چند روز بود خونمون نه من چیزی خورده بودم و نه زن و بچم. معاویه یک کیک خوشمزه برای ما فرستاد، اینجوری علی رو میخرید. گفت تا دختر بچم خواست کیک رو بخورد گفتم این رو معاویه فرستاده تا محبت علی را از ما بستاند. دخترش گفت به خدا قسم این کیک از زهر مار هم برای من بدتر است. من محبت علی رو با هیچ چیز معامله نمی کنم.

معاویه گفت کاری کردم که پیر مردهای شام با بغض علی می مردن، جوانها با بغض علی پیر می شدن و کودکان با بغض علی جوان میشدن. مثلا اسباب بازی میداد به بچه های شامی و می گفت بگین اینها رو معاویه داده . بعد به آدم هاش میگفت برید جای خلوت اسباب بازی ها رو از بچه بگیرید و سیلی بزنید تو گوشش و بگید ما پیروان علی هستیم. علی گفته که این کار رو بکنیم.

پس کار شیطان زینت گری است. اما کیک مسموم به انسان می خوراند.



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 11:21 عصر روز سه شنبه 94 شهریور 17

<   <<   6   7   8   9      >