سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شب دهم محرم، آثار و برکات اطاعت و بندگی خداوند - متن سخنرانی و روضه استاد حاج مهدی توکلی


شب دهم محرم

موضوع مبحث: آثار و برکات اطاعت و بندگی خداوند 

یکی از آثار اطاعت و بندگی خداوند این است که آدم رو محبوب دلهای دیگران میکنه. چون آدمی فطرتا دوست داره که عشق بورزه و بهش عشق بورزن.

قرآن می فرماید که یکی از امتحانات سختی که خداوند در مورد حضرت ابراهیم به کار برد این بود که نود سالش بود و صاحب فرزند نمی شد و خدا یک اولاد در این سن به ایشون داد. اسمائیل شیر خوار بود و خدا به اسماعیل گفت که با هاجر این بچه رو بیار تو این بیابون لم یزرع که امروزه همین مکه است. مکه هیچ سکنه نداشت و هرچه چشم کار می کرد بیابون بود. گفت اینا رو بیار اینجا بزار و خودت برو پیش اون یکی خانمت تو بیت المقدس که ساره بود. این مادر و پسر رو آورد و در این سرزمین رها کرد و رفت که چشمه زمزم شد و قصه اش رو می دونید. بعد در قرآن میگه که وقتی داشت با اینا وداع می کرد و می رفت اشک تو چشماش جمع شد ولی پای این امتحانات ایستاد. گفت رب انی اسکنت ذریتی بواد غیر ذی زرع. گفت امر کردی که من زن و بچم رو بیارم جایی که نه آب داره و نه گیاه داره و اینا رو اینجا اسکان بده و من اینکار رو کردم و نماز اقامه کنم. چون هدفشون اقامه نمازه. ظاهرا به نظر می یاد که اگر انسان بخواد رو به معنویت بکنه باید از زرق و برق دنیا خودش رو تهی بکنه. مکه هم همینطور است. میگه اگه میخواهید اعمال رو انجام بدید 2 تا پارچه به خودتون ببندید. بعد هم بیاین تو بیابون. مثلا در شب مشعر خاک است و معنویت در آنجا گل میکند. قدیمها چراغ هم در معشر نبود و نور مهتاب بود و خاک و خدا. و چه حالی .داره اون شب. و این معنویت به خاطر اینه که انسان به زرق و برق دنیا پشت می کند. سپس در قرآن آمده فجعل افئده من الناس تهوی الیهم. یعنی خدایا یه دلهایی رو از مردم دیوونه اینها کن. و اینکه میبینید محبت امام ها تو دلهاست، یکیش بخاطر اون فداکاری حضرت ابراهیم است و دعایی که کرد. گفت خدایا ذریه ام رو آوردم و تو این بیابون لم یزرع گذاشتم، بخاطر این ذریه من رو محبوب دلها کن. الان جوونها از این هیات به اون هیات و تو سر و سینه شون رو میزن و گریه میکنن. کی این محبت رو انداخته تو دل اینها؟ همون دعای فجعل افئده من الناس تهوی الیهم. سیر هم نمی شن. آقای سازور میگفت من پای عشق اینها کم آوردم. اینها میزنن و من می برٌم. در عملیات هم مجتبی باقری می گفت دیدم یکی تو عملیات پوتین هاش رو در آورده و میدوه و میگه بس که دویدم عقب قافله، پای مرا... اصلا عشق دیوونه اش کرده و میگه چرا بچه های امام حسین اونجوری باشن و من با پوتین باشم و یه خار هم تو پاهام فرو نرود. شاید شما اسم اینها رو بزاری جنون و من هم بزارم جنون. اما میخوام بگم عشق امام حسین دیگه به جنون کشیده بعضی ها رو. مقدار عشق از طاقت روح بیشتره. یعنی روح دیگه نمیتونه این عشق رو طاقت بیاره. ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا حنیفا مسلما. اون موقع میگه نه یهودی بود و نه نصرانی بود و بخاطر این ابراهیم رو بنیانگذار توحید لقبش دادن. این میگه دلهای مردم رو شیفته ذریه من کن. چون اینها میخواستن آبرو رو هم خرج خدا کنن. حسین این محبت رو مگه خرج خدا نکرد؟ جایی ایراد دارد که شما محبوب دل مردم بشی و اون رو خرج دنیات کنی. پیغمبر میگفت لا اسئلکم علیه اجرا یعنی من از شما هیچ پاداشی نمی خواهم. الان چقدر جوون رو محبت امام حسین داره هدایت میکنه.

داستان رسول ترک: رسول ترک رو ببینید که از کجا می آوردش به کجا؟ ... کتاب رسول ترک منزل ما هست. این لات بود. باج بگیر بود. تلکه بگیر بود تو بازار. چقدر نوچه داشت و بسیار گردن کلفت بود. عکسش هم هست که الان هم نگاه کنید اصلا میترسید از همچین چهره ای. شاید بیش از 2 متر قد داره و شونه های ستبر. همه بازار ازش میترسیدن. اما امام حسین هم دوست داشت. یه روز اومد یه تکیه ای، اهل اون هیات شرمشون اومد که رسول ترک اومده تکیه اونها. گفتن این لاته باج بگیره و بدآموزی داره و جوونها رو به راه بد میکشونه. هرکی هم ببینه رسول ترک میاد تکیه ما دیگه نمیزاره بچش بیاد اینجا. میگه اونجا محل لات هاست و باج بگیرهاست و نمی ریم اونجا. اومدن به مدیر هیات گفتن آقا شما مدیر شدی که نباید فقط ریاست کنی. باید بری جلوش رو بگیری و ازشم نترسی و بهش بگی من راضی نیستم تکیه ما بیای. هیچ کس راضی نیست بیای. برو یه تکیه دیگه. این همه هیات تو این شهر هست. هیچ کس جرات نمی کرد بهش حرف بزنه. اصلا یه هل میداد شاید یارو سه بار کله ملق می زد. چطور میشه به یه همچین آدم بی کله ای همچین حرفی بزنه. مگه تکیه مال کسی هست؟ مگه حسین مال کسی هست؟. اما مدیره رفت اینو گفت و گفت آقا رسول میخوای ناراحت هم بشی یا نشی من اینو میگم. شما تکیه ما نیا. شما که میای اینجا هم برای جوونها بد آموزی داره و هم مردم دیگه نمی زارن بچه هاشون بیان اینجا. پرچم امام حسین از رونق می افته. یخورده سرش رو انداخت پایین. گفت اِ بیام تکیه اینجا از رونق می افته؟ برو بیاش از بین می ره؟ گفت آره همینطوریه. برو ببین پشت سرت چی میگن. میگن رسول ترک خواست اینجا بره بچه هاتون رو نفرستین. گفت عجب، پس من از فردا نمی یام. گفت خوب برو یه تکیه دیگه. گفت نه چون من میخوام پرچم امام حسین رونق بگیره. ببینید آقایون. جوان مردی رو ببینید. حالا یکی نمیتونه منبر بره یا مداحی کنه یا قرآن بخونه، حاضر نیست هیچ رقمه جاش رو به یه نفر دیگه بده. میگه من تا آخر باید بیام. یکی صدا نداره حاضر هم نیست جاش رو بده به یه جوون. رفت خونش نشت و گفت من دیگه خونه می شینم چند تا یا حسین میگم و اشک می ریزم. قهر کرد و رفت. هنوز سحر نشده بود که رئیس هیات اومد در خونه رسول ترک. یعنی هنوز اذان صبح نگفته بودن. در زد رسول از خواب بیدار شد. گفت این موقع شب. صبح می اومدی. گفت نه دیگه طاقت نیاوردم تا صبح صبر کنم. گفت چطور؟ گفت من آرزو دارم کربلا برم و نرفتم. مدیر هیات گفت دیشب خواب دیدم کربلا هستم. اومدم که وارد شم دیدم یه خادمی اومد جلو من رو گرفت و گفت صاحب این قبر گفته این آقا حق نداره پاشو تو این حرم بزاره. گفتم چرا؟ من که رئیس هیات هستم. این همه زحمت میکشم و از جان و مالم خرج می کنم. گفت نه، اون سگ ما رو از خونمون بیرون کرده. سگ ما رو! بعد مگه تکیه مال اونه؟ امام حسین هر کی رو بخواد جواب میکنه دیگه. اگر نخواد شما بیاید مگه براش کاری داره. من نباید بگم شما نیا که. الان امام حسین دوست نداشت شما بیاید. قلبت دست امام حسینه و همین رو برش می گردونه. میگی حالا امروز خسته ام. فردا صبح می رم و نگهت می داره تو خونه. مگه برای امام حسین کاری داره؟ اینایی که اومدن یعنی امام حسین هنوز باهاشون کار داره. یه شب گفتم که معلومه هنوز با ما آشتیه. هنوز با ما کار داره. وگرنه شما میدونید خیلی با ما بودن الان اصلا هیات نمی یان. کی اینا رو ردشون کرده؟ همین امام حسین ردشون کرده است. دیگه نمی یان. یا مقلب القلوب. اونی که دلها دستشه، میگه مگه خونه تو بوده بیرون میکنی؟ الان اینجا خونه آقای نعمتی نیست. وقتی پرچم زد، خونه حضرت زهراست. بله حالا فردا شب بیاید، خونه آقای نعمتیه. هرکی پرچم زد و در خونش رو باز کرد یعنی اینجا خونه حضرت زهراست. من اینجا رو دادم برای حضرت زهرا. اینو که گفت این رسول ترک ترکید. گفت عجب. دیگه کاری نمیکنم اربابم بیاد منت شما رو بکشه. دیگه کاری نمیکنم اربابم بیاد جلوی شما گردن کج کنه منو راه بدید. حسین برای من میاد رو میندازه. توبه کرد. شما برید تو این کتاب بخونید به کجا رسید. کارش به جایی رسید که حاج شیخ رضای سراج هرجا منبر داشت زنگ میزد به رسول ترک میگفت بیا اینجا بشین. جایی هم که می رفت انقدر مجلس گرم میشد که دیگه نمیشد جمعش کرد. میگن یکی از منبری های بزرگ بعد از نماز ظهر تو ماه رمضون منبر رفت تو مسجد حاج عزیز الله و گفت اینجوری نیست که مشکی بپوشی و هر کاری بکنی. اینجوری نیست پیرهن مشکی بپوشی و هرگناهی بکنی و شروع کرد آیات عذاب رو خوند. کی؟ بعد نماز ظهر و عصر. این وقتی صحبت هاش تموم شد رسول ترک بلند شد و گفت من یه سوالی ازت دارم. تو اینهایی که گفتی مگه عباس اونجا مرده که ما لنگ باشیم؟ آقا میگن اینو یه جوری گفت که تا اذان مغرب مردم داشتن اونجا گریه می کردن و نمی رفتن افطار. گفت پس تو بگو اونجا عباس چکار میکنه که سینه زن امام حسین لنگ باشه؟ عاشق های امام حسین اونجا لنگ باشد؟ از عرفای بزرگ شد. چقدر از اینها رو امام حسین آورده و با خدا آشتی داده؟

وقتی امام حسین متولد شد قنداقه اش رو دادن رسول خدا. انقدر گریه کرد. قبلش براش گریه کردن، ولادتش گریه کردن. شهادتش گریه کردن. تا خدا خدا هست براش گریه کردن. ان شاء الله تو بهشت هم جمع میشیم برای حسین ابن علی گریه می کنیم. چونه حسین رو می برد بالا و زیر گلوش رو می بوسید. فاطمه زهرا گفت یا رسول الله. هر کی صاحب نوه می شه شادی می کنه. گفت نه چون این حسابش با نوه های دیگه فرق می کنه. گفت چطور؟ گفت آخه این بچه رو بین دو نهر آب با لب تشنه سرش رو از بدنش جدا میکنن. مادر چی میگه؟ گفت یا رسول الله آدم با چه دلخوشی بچه اش رو بزرگ کنه؟ بچه بزرگ کنه بره زیر سم اسب؟ بچه بزرگ کنه سر از بدنش جدا کنن؟ خدا راجع به حضرت زهرا میگه وضعته امه کرها و حملته امه کرها. یعنی حملش هم میکرد کراهت داشت. یعنی با رغبت حمل نمی کرد. می اومد می گفت یا رسول الله من نمی دونم این بچه ای که تو رحم منه چیه؟ گفت چطور؟ گفت از وقتی که حامله شدم هرچی آب میخورم عطشم برطرف نمی شه. بی بی هر چی آب می خورد این بچه می گفت تشنه ام. بعد هم که متولد شد هر چی آب به امام حسین میداد تشنه بود. شب ها کوزه بالای سرش می زاشت. هر شب. مادر بچه هاش رو می شناسه. وقتی هم که از دنیا می رفت امیرالمومنین رو صدا زد و یکی یکی خصوصیت های بچه هاش رو میگفت. مثلا میگفت حسن غصه هاش رو توخودش می ریزه. هوای حسن رو داشته باش. دق نکنه. زود پیر نشه. چون حسن ابراز نمی کنه. بعد میگفت حسین شب ها تشنه می شه. آب بالای سرش بزاری ها. گاهی می گفت من نمی دونم یا رسول الله گاهی این بچه از توی رحم صدا می زنه انا الغریب. گاهی هم صدا می زنه انا المظلوم. اما رسول الله گاهی یه چیزی می گه جگرم می سوزه، گاهی صدا میزنه انا العطشان. این کی است آخه این بچه. وضعته امه کرها و حملته امه کرها. پیغمبر فرمود که دخترم خون حسین تو درخت دین رو تقویت میکنه. بعد گفت حسین تو انقدر آدم ها رو میاره با خدا آشتی می ده. علم هدایته. مصباح الهدی و سفینه النجاه. تو دنیا چقدر رو هدایت میکنه. تو آخرت چقدر رو شفاعت میکنه. چقدر به برکت حسین تو با خدا آشتی میکنن. صاحب بارگاه میشه. از همه جای دنیا آرزو میکنن یه شب تو بارگاهش باشن. تو آرزو نداری یه شب کربلا باشی؟ خدایا داغ کربلا رو به دل ما نزار. انقدر گفت تا بی بی گفت راضی شدم. اما رسول الله یه سوالی ازتون دارم. آیا اون موقع که شهید می شه شما هم باهاشون هستی؟ گفت اگه من بودم که غریب نبود. گفت علی هست؟ گفت اگه علی بود که غریب نبود. گفت من هستم؟ گفت اگه تو بودی که غریب نبود. گفت پس کی برای حسین من گریه می کنه؟ کی براش اقامه عزا می کنه؟ پرده رو کنار زد پیامبر. شماها رو نشون داد. گفت مردهاشون میان در آخر الزمان مثل زن جوون از دست داده جیغ میکشن. نعره میکشن. بخدا من میخوام بگم زن جوون داده هم اینجوری گریه نمیکنه. من زن جوون داده هم دیدم آخه. بی بی ما چکار کرد؟ بی بی جان میری امشب به داد زینب برسی؟ بی بی جان می ری دخترت رو مدد کنی؟ شما خسته ای ولی هرچی خسته باشی زینب از شما خسته تره. یه چیزی شما شنیدی اما اون دیده. شنیدن کی بود مانند دیدن. تا این ها رو براش گفت گفت راضی شدم. تا اینها رو گفت دستهاش رو آورد بالا گفت خدایا نصف عبادت هام رو به گریه کن های حسین می بخشم. فاطمه شما رو برد بین در و دیوار شریک کرد. گفت اون خونی که بین در و دیوار ریخته شد اونهایی که برای حسین ابن علی گریه میکنن شریکن. رونق این مجالس اینا هستن. بعد 1400 سال میگی حسین و نعره میکشی بخاطر اینه که خون فاطمه داخلشه. اون بچه ای که بین در و دیوار سقط شد داخلشه. علی هم دستش رو بلند کرد و گفت منم ثواب نصف عبادت هامو می بخشم. ضربه علی فی یوم الخندق، افضل من عباده الثقلین. اون محاسن خضاب شده امیر المومنین توشه. تو همین جلساته. پیغمبر هم گفت منم نصف عبادتهامو می بخشم، امام حسن هم سنش کم بود اما همینو گفت. ارباب ما هم شما رو تو کربلا شریک کرده. نصف کربلا مال گریه کناشه. خداوند جبرئیل رو فرستاد گفت خدا سلام می رسونه میگه شما بیشتر از من حسین رو دوست ندارید، کریم تر از من هم نیستید، هرچی شما بدین، من چند برابرش رو می دم به اونهایی که برای حسین گریه می کنن. مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز، ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست. خیلی مجلس رسمیه قدر خودت رو بدون. هرجا مجلس تشکیل می شه امام حسین از ساق عرش اون مجلس رو نظر میکنه. الان زیر نظر امام حسین نشستی. یه خورده که میگذره مادرش فاطمه رو صدا میکنه. میگه اینا الان مدتی نشستن و دارن برای من گریه میکنن. یخورده دیگه که میگذره امیرالمومنین هم میاد. رسول خدا هم میاد و امام حسن هم میاد. 5 تن جمع میشن و امام حسین میگه من دعا میکنم و شما آمین بگین. یکی از چیزهایی که اینجا گیرت میاد، حسین ابن علی دعا میکنه و فاطمه آمین میگه. همه چی اینجاس.

متن روضه:

جوونها کمک کنین زینب رو امشب. امشب شب سختی برای زینب. دیشب عباس پاسداری می داد، امشب زینب. بمیرم براش. دور خمیه ها میگشت. دیشب عباس سیاهی دید و همش اخطار میداد توقف کن. من عباسم. تهدید کرد. دید اصلا اعتنا نمی کنه. یخورده جلو اومد دید خواهرش زینبه. گفت خواهرم چرا نخوابیدی؟ من پاسداری میدم شما بخوابی. گفت عباس کاری باهات دارم. فوری از اسب اومد پایین. گفت عباس شنیدم برات امان نامه آوردن؟ شب بیست و یکم ماه رمضون یادته عباس. یادته عباس امیر المومنین دست حسین رو گرفت گذاشت تو دست تو گفت یه چیزی میگم آویزه گوشت کن. تو پسر منی اما حسین پسر فاطمه است. کربلا پیش فاطمه منو شرمنده نکنی ها. امشب کی پاسداره؟ امشب زینب. تو این خیمه نیم سوخته. این زن و بچه کتک خورده. اینا رو خواب کرده و داره دور خیمه پاسداری میده. دید یه سیاهی داره جلو میاد. گفت سیاهی جلو نیا اینا دیگه طاقت تازیانه ندارن. تازه خوابشون برده. چیزی هم تو خیمه ها نمونده غارت بشه. همه غارت شد. دید اعتنا نمیکنه. یوقت دید مادرش زهراست. آه. تا یه آشنا دید اومد بغل کرد. صورتش رو گذاشت رو سینه مادر. گفت مادر جات خالی بود غریب گیر آورده بودن. شمشیر دار با شمشیر می زد. نیزه دار با نیزه می زد. اینایی هم که هیچی نداشتن سنگ می زدن. گفت دخترم کجا جام خالی بود؟ منم وایساده بودم. منم بالای گودال می دیدم.

باز بگم:

یخورده شب گذشت گفت کلسوم بیا این بچه ها رو بشمریم. 84 تا زن و کودک بودن. شمردن دیدن 2 تا کودک کمه. یوقت شما پسر گم می کنی، یوقت دختر گم می کنی. دختر ناموسه. یوقت روز گم میکنی. یوقت شب میکنی. یوقت یه جای امن گم میکنی، یوقت تو صحرای کربلا گم میکنی. خدا میدونه این دوتا خواهر چقدر دویدن. آخر دیدن این دوتا خواهر زیر یک بوته دست ها رو انداختن گردن هم و جان به جان آفرین تسلیم کردن.

بازم بگم:

راوی گفت دیدم خیمه ها آتیش گرفته و یه دختر 4 پنج ساله ای هم دامنش آتش گرفته. می دوه تو این بیابون و آتش گر میگیره. راوی گفت دلم سوخت میرم آتشش رو خاموش میکنم. گفت اسبمو تاختم همینکه بهش رسیدم ترسید. دستش رو گذاشت روی سرش گفت السلام علیک ایها الرجل. این یعنی چی که دستت رو بگذاری روی سرت سلام کنی؟ یعنی اینکه دیگه نزن. من طاقت ندارم. گفت از اسب پیاده شدم و آتیش رو خاموش کردم. گفت مرد عرب آب همرات هست؟ گفت خیلی برام تازگی داشت ببینم بچه ای که 3 روزه آب نخورده با آب چه می کنه؟ گفت یه ظرف آب بهش دادم. تا آب رو بهش دادم گفت گودال کدوم طرفه. گفت آخه بابام تا آخرین لحظه میگفت جگرم. آه . بابای منو تشنه کشتن.....



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 5:8 عصر روز جمعه 95 مهر 16