سفارش تبلیغ
صبا ویژن


متن روضه شب پنجم محرم حضرت عبدالله ابن حسن - متن سخنرانی و روضه استاد حاج مهدی توکلی


متن روضه شب پنجم محرم حضرت عبدالله ابن حسن از لسان حاج مهدی توکلی:

امشب بریم در خانه یتیم امام حسن ع. جوونها همت کنن یه ناله ای بزنیم برای عبدالله ابن حسن. اگر میخواین به کسی محبت کنین به بچش محبت کنین. بچش رو ببوسین. اصلا بیشتر از اینکه به خودش محبت کنین به بچش محبت کنین. حالا اگه میخواین امشب دل امام حسن و امام حسین و حضرت زینب رو به دست بیارین برای این بچه سنگ تموم بزارین. خصوصا عبدالله که اصلا باباش رو ندیده بود. عبدالله 10 سالش بود روز عاشورا. اصلا پدرش رو ندیده بود. از وقتی که چشم باز کرده بود، صورت نورانی اباعبدلله رو دیده بود. بعد هم اینا خانواده ای هستن که به ما یاد دادن جلو بچه یتیم بچت رو نبوس، بغلش نکن. یعنی محبتی که امام حسین به این بچه یتیم میکرد به بچه های خودش نمی کرد. بخاطر این علاقه ای که امام حسین به این بچه یتیم داشت به بچه های خودش نداشت. واقعا قاسم رو بیشتر از اکبر دوست داشت. من سند دارم. به قاسم میگفت من داغ تو رو نمی تونم تحمل کنم. با اینکه اول علی اکبر جونش رو فدا کرده بود. گفت آخه اکبر رو فرستادی میدون چرا من رو نمی فرستی. گفت من داغ اکبر رو میتونم تحمل کنم اما داغ تو رو نمیتونم تحمل کنم. این معلوم میشه امام یه علاقه عجیبی داشته به این یادگارهای برادرش. من در یک جمله هم حالت روانی این بچه رو بهتون میگم. خوب این باباش رو ندیده. خدا رحمت کنه شهید غلامعلی رو. میگفت عبدالله رو به زینب سپرد امام حسن. هنوز به دنیا نیومده بود. گفتش که زینب این عبدلله رو مثل بچه های خودت بزرگ کن ولی قاسم رو به امام حسین سپرد. گفت این رو مثل اکبر بزرگ کن. اینم از این و اون شنیده بود که بابات تو رو به زینب سلام الله علیها سپرده. حالا بچه های زینب چند سالشونه؟ 10 ساله و 9 ساله که دیشب روضشون رو خوندم. اینا از بچگی همبازی عبدلله ابن حسن بودن. اینا رفتن شهید شدن عبدلله دید. دید محمد رفت، عون رفت، کم کم دید داداشش قاسم رفت. دید اکبر رفت. آخرها دید اصغر هم رفت. یعنی دید بچه شیرخواره هم بارش رو بست رفت. از کل خاندان حضرت زهرا فقط همین یه بچه باقی مونده بود. اصلا با خودش گفت من با چه رویی دیگه به مدینه برگردم. این حالت روانیش اینطوری بود. منتظر کوچکترین فرصتی بود که میدان بره و جونش رو فدای عموش کنه. تو دلش میگفت من بابا ندارم یتیمم. هرکی بابا داشت رفت، زینب رفت وساطط کرد بچه هاش رو فرستاد اما من کسی رو ندارم. پس دنبال فرصت میگشت و امام حسین هم هنگام وداع فقط سفارش عبدالله رو به زینب کرد. چون از این موضوع آگاه شده بود. میگفت زینب جان داغ قاسم برای ما بسه. من کمرم شکست. عبدلله رو به تو میسپرم. یک لحظه هم ازش غافل نشو. بخاطر این زینب دست این بچه 10 ساله رو گرفته بود، هر جا میرفت با خودش می برد. تو هر خیمه ای میرفت با خودش می برد. اما فکر کنم یه جایی خود زینب هم دست و پاش رو گم کرد. وقتی اومد بالای تل زینبیه این بچه هم باهاش بود. یه وقت ببینه شمشیر دار با شمشیر میزنه. حسین رو محاصره کردن. یه عده با نیزه میزنن. یه عده با سنگ میزنن. تا دست ها رو گذاشت رو سرش عبدالله دوید به سمت حسین. همش امام صدا میزد یا اختاه احسبی. خواهرم این بچه رو نگه دار. این بچه رو نگه دار نزار بیاد. بی بی دست انداخت پیرهن این بچه رو گرفت. همش صدا میزد پدر و مادرم فدات من از این بچه جدا نمیشم. یه وقت پیرهنش پاره شد. گفت من از عموم جدا نمی شم. نامردها غریب گیر آوردین؟ تنها گیر آوردین؟ یکی اومد با شمشیر بزنه به ابی عبدالله اون دستش رو حائل کرد و دست به پوست آویزان شد. بعد خودش رو انداخت تو بغل عمو. عمو اون رو بغل کرد. همش میگفت برادر زاده کاش نمی اومدی . خیلی معذرت میخوام. از شما معذرت میخوام، از امام زمان معذرت میخوام تو بغل عمو سر از بدنش جدا شد. این خونها ریخت رو صورت ابی عبدالله. من نمیدونم وقتی تو گودال رو بدن امام حسین اسب می دواندن این بچه هنوز تو بغل امام حسین بود یا نه؟ بعید میدونم کسی او را از گودال خارج کرده باشه. اونجایی که اسب ها رو نعل تازه زدن...



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 6:5 عصر روز یکشنبه 94 مهر 26