سفارش تبلیغ
صبا ویژن


حضرت مسلم علیه السلام - متن سخنرانی و روضه استاد حاج مهدی توکلی


 

ورودیه

دیگه بوی محرم میاد. هرکس توشه محرم از مسلم ابن عقیل بخواد. وقتی شهادت مسلم فرا میرسه دیگه باید آماده محرم باشی. مسلم اولین سرباز امام حسینه. استاد ما میفرمودند و من امروز بگم و شاید تحملش هم مشکل باشد و آن این است که بین اهل دل همیشه اختلاف بوده که مسلم ابن عقیل بالاتر بوده یا عباس ابن علی؟

شباهت حضرت مسلم به حضرت عباس

میخوام قدر مسلم رو بدونید. اولا اینکه هر دوی اینها 33 یا 34 سالشون بوده است. هردوی اینا رو امام برادر خطاب میکرد. هم به عباس میگفت برادر و هم وقتی برای مردم کوفه نامه نوشت نوشت میفرستم به سوی شما برادرم و پسر عموم رو. اخی وبن عمی و ثقتی من اهل بیتی. یعنی کسی که مورد وثوق من در اهل بیته. هر دوی اینها هم یک تنه با یک سپاه درگیر شدن. عباس ابن علی هم یک تنه با یک سپاه چهار هزار نفری درگیر شد. مسلم ابن عقیل هم یک تنه با یک شهر درگیر شد. آقایون اینها رو وقتی خانه رفتید بهش فکر کنید. یک مرد با یک شهر درگیر بشه و کم نیاره و وحشت نکنه

شرمندگی حضرت مسلم و حضرت عباس تا قیام قیامت

یک دونه دیگه هم بگم و اینکه هر دوی اینها تا قیام قیامت پیش حسین ابن علی شرمنده اند. عباس کنار علقمه شرمنده شد و آب نتونست بیارد و مسلم هم در کوفه شرمنده شد چون نامه نوشت امام بیاد. هر دوی اینها هم یک بارگاهی جدا از امام حسین دارند. کربلا که برید میبینید همه شهدا محو هستند و یک جا جمع شدن و فقط امام حسین گنبد دارد و حتی از جناب علی اکبر هم اثری نیست. اما عباس ابن علی یک بارگاه و پرچم جدا دارد. مسجد کوفه هم میبینید مسلم ابن عقیل یک گنبد و بارگاه جدا دارد.

عباس روز تاسوعا دارد و غیر از عاشوراست اما مسلم ابن عقیل هم ایام مخصوص به خود دارد. شما 3 روز تشریف ببرید حرم عبدالعظیم حسنی میبینید مثل روز عاشورا مردم اومدن و عزاداری میکنن.

ورود مسلم به کوفه

وقتی وارد کوفه شد همه مردم پشت سرش نماز میخوندند و مسجد پر میشد. اما ابن زیاد اومد گفت یزید سپاه عظیمی فرستاده و همه شما رو گردن میزنه و شب نهم خواهر می اومد برادرش رو بغل میکرد و می برد و مادر هم می اومد فرزندش رو می برد و میگفت داغ تو رو نمی تونم ببینم. میگند روز نهم وقتی برگشت پشت سرش رو دید، دید فقط 2 تا آقازاده هاش پشت سرش ایستادن و نماز میخونن. میگن انقدر کارش گیر کرد اومد در خانه شریع قاضی در زد. مسلم گفت شریع بچه های من رو پناه میدی امشب. اما خود آقا رو تعارف نکرد. نگفت شما خودت کجا میری.

اما چند قدم که رفت دوباره برگشت. در خانه شریع رو زد. این بچه ها خیال کردن بابا اومده اینا رو ببره. دوان دوان اومدن و خودشون رو انداختن تو بغل حضرت مسلم. مسلم دوباره با بچه ها خداحافظی کرد و راه افتاد. تو این شهر همینطور میگشت اما کسی پناهش نمی داد.

صحبت های مسلم و طوعه

یه زن تو این شهر مردی کرد. پشت خانه طوعه سرش رو گذاشت روی دیوار. طوعه منتظر پسرش بود. به حضرت مسلم گفت شما حتما زن و بچه داری و الان حکومت نظامی است و برو پیش زن و بچت. فرمودند که یخورده آب برای من میاری. گفت دیگه آقا آب هم نوش جان کردی. دیگه برو خونت. یه نگاهی به طوعه کرد و گفت آخه من خونه ای ندارم. یه نگاهی کرد و گفت شما چه کسی هستی که خونه ای نداری؟ گفت من مسلم ابن عقیل هستم. گفت جانم فدای مسلم ابن عقیل. بزرگی از تو می بارد. زتو بوی حسین آید. گفت می اومدم از پشت پنجره نگاه میکردم دیدم مهمانم همش نماز میخواند و عبادت میکند. هیچی نخورد و یک دقیقه هم نخوابید. گفت چرا طوعه نزدیک صبح کمی خوابم برد و عموم امیرالمونین رو در خواب دیدم. به من فرمودند مسلم امشب تو بهشت منتظرت هستم. الوحا الوحا ، العجل العجل یعنی زود باش بیا پیش ما. تا اینکه فردا صبح پسر طوعه رفت و حضرت مسلم رو لو داد.

جنگ با لشگر عبیدالله ابن زیاد لعنت الله علیه

عبیدالله دستور داد با 70 و در جایی دیگه با 300 جنگجو برن و حضرت مسلم رو درگیر کنن. مسلم مشغول نماز بود که صدای حرکت لشکر دشمن رو شنید. برای اینکه خانه طوعه رو به آتش نکشن به بیرون رفت و با سیصد نفر سپاه درگیر شد. عده ای از بالای پشت بام سنگ به مسلم پرتاب میکردند و دسته ای هم آتش به سرش می ریختند. محمد ابن اشعث گفت سپاه کمکی برای بفرست و دقایقی بعد دوباره سپاه کمکی خواست. ابن زیاد گفت مادرت به عزایت بنشید حریف یک نفر آدم نمی شوی؟ اگر حسین ابن علی بیاد میخوای چکار کنی. اشعث هم گفت تو فکر میکنی منو به جنگ بقال های کوفه یا مزرعه دارها فرستادی؟

نحوه شهادت حضرت مسلم

مسلم جانانه جنگید و بالاخره با خدعه و نیرنگ به او گفتن پسرعموهای تو هرگز تو رو نمیکشند و تو در امان هستی. سپس همون لحظه شمشیر مسلم رو گرفتن و بردنش بالای دار العماره. حضرت مسلم تقاضای آب کرد. براش آب آوردن اما خون لب هاش به آب رسید و آب را نخورد و دوباره آب آوردند و نشد و برای بار سوم هم دندانهاش به داخل آب ریخت. ایشان فرمودند:

الحمدلله لو کان لی من الرزق المقسوم شربته

یعنی حمد و سپاس مخصوص خداست که اگر میخواست من حتما از این آب می خوردم. سپس گردن او را زدند و از بالای دارالعماره به پایین انداختند.

 



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 12:57 عصر روز دوشنبه 94 شهریور 30