سفارش تبلیغ
صبا ویژن


متن سخنرانی شهادت ا مام باقر قسمت دوم - متن سخنرانی و روضه استاد حاج مهدی توکلی


 

خواجه نصیر طوسی و ارادت و ادب ایشان به ائمه

خواجه نصیر طوسی شاعر، فیلسوف، متکلم، فقیه، دانشمند، اندیشمند، ریاضیدان و منجم ایرانی بود. کتاب مثلثات او در قرن 16 میلادی به زبان فرانسه ترجمه شد. و ایشان مشاور و وزیر هلاکوخان بود. تمام کمالات رو داشت. در بغداد که خواست از دنیا بره ، پاهاش رو رو قبله کردن. شاگردهاش بهش گفتن که در نجف دفنش کنن. چون کسی در قبرستان دارالسلام دفن بشود، بدون حساب وارد بهشت میشود و علما اکثرا در این قبرستان دفن شده اند. اما ایشون تا این پیشنهاد رو بهش دادن مثل بارون گریه کرد و با انگشتش اشاره کرد به قبر امام موسی کاظم و امام جواد و گفت من از این دو امام خجالت میکشم که کنار اینا باشم و من رو ببرن نجف. گفت دیگه قیامت روم نمیشه تو روی اینا نگاه کنم. من رو ببرید پاشنه ورودی در این دو امام دفن کنید تا وقتی زائرا میان، خاک پاشون توتیای قبر من بشه. بعد گفت روی قبر من ننویسید منجم. ننویسید فقیه و ... بنویسید و کلبهم باسط ذراعیه با الوصید. در مورد سگ اصحاب کهف این آیه از قرآنه که میگه سگشون دم در بود و اونها داخل بودند. و ایشان از این آیه برای خودشان استفاده کردن. خواجه نصیر رو استاد بشر میگویند، صاحب کتاب اخلاق ناصری. یکی برای ایشان نوشت کلب ابن کلب. یعنی سگ پسر سگ. خواجه در جواب نوشت. شما که سگ منو خطاب کردی، خیلی ذهن منو مشغول کرد. من نگاه کردم دیدم سگ ها همه بدنشون مو داره. اما بدن من اینگونه نیست. پوز دارن و و روی چهار دست و پا راه میرن و من روی دو پا و فکر میکنم در این مورد اشتباه کردی و من نمیتونم سگ باشم. پدر ما هم روی 2 پا راه میرفت. فکر میکنم تو در نوشتن این نامه اشتباه کردی و از این به بعد در نوشتن نامه بیشتر دقت کن.

دیدار جابر ابن عبد الله انصاری و امام باقر

جابر میگوید خانه زین العابدین بودم که دیدم طفلی می آمد داخل اتاق و بیرون میرفت و نظرم را جلب کرد. پرسیدم آقازاده اسم شما چیه؟ گفت محمد. یاد کلام پیامبر افتادم. گفتم یه خورده راه برو و برگرد. دیدم کاملا شبیه پیامبر است. دستش رو بوسیدم و گفتم پیامبر به شما سلام رسونده و گفته که او عالم اهل بیته و علوم را میشکافد. آقا هم فرمودند سلام من به پیغمبر و به تو که این سلام رو به من ابلاغ کردی و فرمودند دیگه وصیت هات رو انجام بده. جابر وقتی شنید بلند بلند گریه کرد و گفت پیامبر هم این رو به من گفته بود. سپس جابر پرسید این حرف رو شما از کجا میدونید؟ امام فرمودند والله علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن. به خدا قسم علم چیز هایی که تا کنون اتفاق افتاده خدا به من داده و علم چیزهایی که الان داره اتفاق می افته و چیزهایی که بعدا اتفاق می افته نیز در سینه من است. امام زمان هم دارای همه این علم هاست.

چهارده معصوم یک نور واحد

یک روز امیر المومنین وارد خانه شدند و حضرت زهرا به ایشان فرمودند، علی جان دوست داری از علم چیزهایی که قبلا اتفاق افتاده و الان داره اتفاق می افته و بعدا اتفاق خواهد افتاد تو رو آگاه کنم؟ عمار گفت دیدم امیرالمومنین داره عقب عقب از در خانه میاد بیرون مثل حالتی که ما پشت به ضریح نمیکنیم و بیرون میایم. سپس امیرالمومنین خدمت پیامبر رفتند و پیغمبر فرمودند علی جان من بگم یا شما؟ امیرالمونین فرمود شما بگی بهتره. پیامبر فرمود اومدی بپرسی آیا نور فاطمه از ماست؟ پیامبر فرمودند نور فاطمه از ماست و 3 مرتبه فرمودند ابوها فداها

پرهیز از معاصی در خلوت

امیر المومنین می فرمایند اتقو معاصی فی الخلوات فرمودند از معاصی خداوند در خلوت ها بترسید. افرادی هستند که وقتی در جمع دوستانشون هستند و نامحرمی رد میشود، سرشون رو پایین می اندازند و همش می گویند استغفر الله. اما در خلوت اینگونه نیستند. بعد فرمودند شاهد هو الحاکم. یعنی کسی که شما رو تو خلوت دارد شما را میبینید برای شما حکم میکند. روزی میدهد، آبرو میدهد. صدق این است که خلوت وجلوت انسان یکی باشد. مثلا تعارف میکنه یه نفر رو که بره خونشون و در دل میگوید که خدا کنه نیاد و میگوید من به شما خیلی ارادت دارم و پشت سر شما میگوید خیلی آدم شارلاتانیه و پروندش دست منه. پس یکی از شعبه های انسان نیز این است که زبانش صادق باشد.

شهید دیالمه و راستگویی ایشان

شهید دیالمه مشهدی بود، ایشان گفتند دانشگاه که رفتم روز اول استادمون خواست فیزیک درس بده. گفت ما روز اول کلاسمونه، کسی میاد اول ترم یه قولی به من بده؟ همه گفتن بله. گفت بزارید من بگم بعد شما قول بدید. گفتند قول چی است؟ گفت اینکه از امروز تا آخر ترم شما دروغ نگید. هیچکس دستش رو بلند نکرد و من دستم رو بلند کردم. گفت تمرین میکنیم و دروغ نمی گیم. الان یه نفر به ما میگوید بفرما میوه و ما میگیم میل نداریم، در حالی که دلمان برای آن میوه لک میزنه. اصلا صدق در ما پیدا نمیشه. خلاصه دیالمه ظهر سراغ استاد رفت و گفت من نمی تونم ، کار من نیست. گفت چطور؟ گفت ظهر که شد رفتم نماز و دیدم دارم به خدا دروغ میگویم. گفت خوندم ایاک نعبد و ایاک نستعین. فقط و فقط تو رو عبادت میکنم و از تو کمک میخوام. من به خدا دروغ میگم. چه برسه به مردم. شما میخوای یه اداره بری همش دنبال یه آبدارچی یا راننده یا یه چیزی میگردی که کارت رو درست کنه. اصلا خدا به ذهنت نمی یاد. وقتی سرت به سنگ خورد و به جایی نرسیدی بعد میگه خدا کمکم کن. شما حضرت ابراهیم رو در نظر بگیرید، ملک باران اومد به سراغش، نه یه آبدارچی، نه یه راننده، نه یه باغبون. گفت میخوای بارون بفرستم و تو رو نجات بدم؟ گفت نه تا خدا هست من به تو احتیاجی ندارم. بعد ملک باد اومد و گفت به تو هم احتیاجی ندارم تا خدا رو دارم. آخر جبرئیل اومد و گفت حاجتی نداری؟ گفت الیک فلا . گفت به تو ندارم. گفت به خدا چی؟ حاجتی نداری؟ گفت من غرق حاجتم. گفت پس به خدا بگو. گفت علمه بحالی، حسبی ان مقالی. یعنی همینکه او داره من رو تو این وضعیت میبینه احتیاجی به گفتن حاجت نیست و من رو کفایت میکنه. یعنی هرکاری خودش بخواد میکنه. یعنی میگه شاید خدا بخواد ما اینجا بسوزیم. چرا براش تعیین تکلیف کنیم؟

هارون الرشید و صحبت هایش با بهلول (بسیار شنیدنی)

یک روز هارون الرشید داشت رد می شد و به بهلول گفت یک چیزی از ما بخواه. بهلول گفت از تو بخوام؟ هارون یه نگاه به خودش کرد و گفت صد اعظم از من میخواد. ورزا از من میخوان، بعد تو ادم یه لا قبا زورت میاد از من چیزی بخوای؟ دید متوجه نمیشه. گفت جایی که خدا هست او رو ول کنم و از تو بخوام؟ گفت حالا چی میشه؟ هم از من بخواه و هم از خدا. دید اصلا متوجه نمیشه. گفت این مگس ها خیلی من رو اذیت میکنن. دستور بده برن یه جا دیگه بازی کنن. همش میشینن رو صورت من و باید اونها رو بپرونم. گفت مگس که حرف من رو گوش نمیده. گفت تو که حریف یه مگس نمیشی از من میخوای که حاجتم رو از تو بخوام؟ گفت امر به تو مشتبه شده، یک مشت آدم دور قاب چین دور تو جمع شدن میگن تو نباشی آفتاب طلوع نمیکنه. تو باورت شده. عددی نیستی که. تو هم مریض شدی باید بری در خونه خدا. گرفتار شدی باید بری در خونه خدا.

یک مرتبه دیگه هارون الرشید به بهلول گفته بود برای من دعا کن. گفته بود من برای دنیا دعا نمیکنم که به درد تو بخورد. آخرت هم که تو اهلش نیستی که دعا کنم. گفت نه یه دعایی برای من کن. دستش رو بلند کرد گفت خدایا همین الان عجلش رو برسون. گفت این چه دعاییه؟ گفت به خدا قسم همین الان بمیری از فردا بهتره. چون تو تا فردا 20 تا دیگه به گناهات اضافه میشه. قیامت میگی کاش دعای بهلول مستجاب شده بود.

 

 

 

 

 



نویسنده : خادم اهل بیت » ساعت 12:3 صبح روز دوشنبه 94 شهریور 30